خان زاده پارت120
#خان_زاده #پارت120
نفسشو فوت ڪرد و این بارم خواست آستینمو بگیره ڪه دستمو عقب ڪشیدم و رفتم تو...
به سمت اتاق رفت. هاج و واج همون جا ایستادم و همه جا رو نگاه ڪردم.
تمام خونه مرتب بود... این تمیزی محاله ڪار اهورای شلخته باشه.
چند لحظه بعد با چند تیڪه از وسایلش اومد بیرون و گفت
_برو تو اتاق برات لباس گذاشتم اگه میخوای بری حموم...ڪلید هم روی دره!
دو طرف مانتوی پاره شدمو بهم چسبوندم و گفتم
_من نمیخوام این جا بمونم.
نفسشو فوت ڪرد و گفت
_خستم آیلین.. حوصله ی بحث ندارم.برو...
دسته ی ڪیفمو توی مشتم فشار دادم و ڪفشامو در آوردم.
با قدم های آروم به سمت اتاق رفتم ڪه گفت
_چی میخوری سفارش بدم؟
بدون برگشتن جواب دادم
_چیزی نمیخوام.
وارد اتاق شدم و درو بستم بعدم قفلش ڪردم. با دیدن سر و وضعم توی آینه دوباره اشڪم در اومد.. واقعا اگه اهورا نمیومد چی میشد؟
* * * *
چند تقه به در خورد سرمو بلند ڪردم اما جوابی ندادم.
صدای اهورا از پشت در اومد
_غذا رو آوردن آیلین باز ڪن درو...
با تردید نشستم.دلم ضعف میرفت اما روبه رو شدن با اهورا رو نمیخواستم. اصلا بذار فڪر ڪنه خوابم.
انگار ذهنمو خوند ڪه گفت
_دیدم همین چند لحظه قبل چراغ اتاقت خاموش شد. میدونم بیداری باز ڪن درو...
بلند شدم.پیراهن خودش تنم بود...شالی روی سرم انداختم و درو باز ڪردم.
بر خلاف خواستم اومد داخل و سینی غذا رو روی میز ڪنار تخت گذاشت و گفت
_تا آخرش و بخور!
لبخند محوی زدم.به سمتم اومد و لب باز ڪرد چیزی بگه ڪه صدای چرخیدن ڪلید توی قفل اومد.
جا خورده گفت
_هلیاست.
🍁 🍁 🍁 🍁
نفسشو فوت ڪرد و این بارم خواست آستینمو بگیره ڪه دستمو عقب ڪشیدم و رفتم تو...
به سمت اتاق رفت. هاج و واج همون جا ایستادم و همه جا رو نگاه ڪردم.
تمام خونه مرتب بود... این تمیزی محاله ڪار اهورای شلخته باشه.
چند لحظه بعد با چند تیڪه از وسایلش اومد بیرون و گفت
_برو تو اتاق برات لباس گذاشتم اگه میخوای بری حموم...ڪلید هم روی دره!
دو طرف مانتوی پاره شدمو بهم چسبوندم و گفتم
_من نمیخوام این جا بمونم.
نفسشو فوت ڪرد و گفت
_خستم آیلین.. حوصله ی بحث ندارم.برو...
دسته ی ڪیفمو توی مشتم فشار دادم و ڪفشامو در آوردم.
با قدم های آروم به سمت اتاق رفتم ڪه گفت
_چی میخوری سفارش بدم؟
بدون برگشتن جواب دادم
_چیزی نمیخوام.
وارد اتاق شدم و درو بستم بعدم قفلش ڪردم. با دیدن سر و وضعم توی آینه دوباره اشڪم در اومد.. واقعا اگه اهورا نمیومد چی میشد؟
* * * *
چند تقه به در خورد سرمو بلند ڪردم اما جوابی ندادم.
صدای اهورا از پشت در اومد
_غذا رو آوردن آیلین باز ڪن درو...
با تردید نشستم.دلم ضعف میرفت اما روبه رو شدن با اهورا رو نمیخواستم. اصلا بذار فڪر ڪنه خوابم.
انگار ذهنمو خوند ڪه گفت
_دیدم همین چند لحظه قبل چراغ اتاقت خاموش شد. میدونم بیداری باز ڪن درو...
بلند شدم.پیراهن خودش تنم بود...شالی روی سرم انداختم و درو باز ڪردم.
بر خلاف خواستم اومد داخل و سینی غذا رو روی میز ڪنار تخت گذاشت و گفت
_تا آخرش و بخور!
لبخند محوی زدم.به سمتم اومد و لب باز ڪرد چیزی بگه ڪه صدای چرخیدن ڪلید توی قفل اومد.
جا خورده گفت
_هلیاست.
🍁 🍁 🍁 🍁
۱۲.۶k
۱۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.