عمارت کیم تهیونگ
#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۳۲
سوالی بهش خیره شدم
ته:داهیون باهام قهر کرده...میخوام بدونم
چیکار کنم از دلش دربیارم؟
الان این داشت حرص منو درمیآورد
یا جدی جدی قهر کرده بودن؟
وقتی تعجب ام رو دید گفت
ته:چون دلم نمیاد اون باهام قهر کنه..
و از اونجاییکه تو هم زنی و زنا همو درک میکنن،اومدم اینجا تا ازت ایده بگیرم
_خب...من اگه یه روز با کوک قهر کنم..
یه گل میتونه منو خوشحال کنه
یه بغل،یه بوس،یه پیتزا خوشمزه
تهیونگ با تعجب بهم خیره شد
ته:واقعا با اینا راضی میشی؟
_اهوم...تازه خیلی خیلی اش برام لباس بخره.
ته:اون مثل تو نیست..شما سطح طبقاتتون خیلی زیاده...تو با یه گل رازی میشی
اون با یه گوشی
تو با یه بغل و بوسه اون با یه
ماشین.
تو با یه پیتزا و اون با یه شام تو یه رستوران معروف
خیلی فرقتونه
_چی بگم والا...
ته:سطح توقع ت رو ببر بالا
مثل ماشین خونه طلا
_راستش من طرف مقابلم رو فقط بخاطر پول نمیخوام...البته نمیگم که خانم دنبال
پول شما هستن ها نه...اشتباه برداشت نکنین
فقط میگم انتظار های بیجا ندارم
اون طرف مقابل رو عابر بانک خودم نمیبینم
سعی میکنم بیشتر خودم مستقل باشم
و چشمم به جیب این و اون نباشه.
ته لبخند کشداری زد و گفت
ته:خوشبحال کوک.(آروم)
_هوم؟
ته:هیچی...ممنونم(تعظیم*)
_آه..آقا...تعظیم فقط برای رعیت هاس
ته:بعضی وقتا برای ارباب ها هم هست
بعضی وقت هایی که یه رعیت یه درس
بزرگ رو بهت یاد میده
سوالی بهش خیره شدم لبخندی زد و
از اتاق رفت بیرون.
برای اولین بار لبخندشو رو دیدم
تو این ۱۸ سال حتی ندیدم یه خنده
کوتاه کنه فقط اخم بود و خشم.
کوک:میونگ جونم.
_جونم؟
کوک:ته چی میگفت؟
_داهیون باهاش قهر کرده میخواد براش کادو بخره
کوک:خب..
_اومده بود اینجا که ازم ایده بگیره
از اونجاییکه ما جفت مون زنیم
گفت شاید سلیقه هامون یکی باشه
که متاسفانه نبود
کوک:عجب...پاشو بریم یکم تو باغ قدم بزنیم
_باشه
#پارت_۳۲
سوالی بهش خیره شدم
ته:داهیون باهام قهر کرده...میخوام بدونم
چیکار کنم از دلش دربیارم؟
الان این داشت حرص منو درمیآورد
یا جدی جدی قهر کرده بودن؟
وقتی تعجب ام رو دید گفت
ته:چون دلم نمیاد اون باهام قهر کنه..
و از اونجاییکه تو هم زنی و زنا همو درک میکنن،اومدم اینجا تا ازت ایده بگیرم
_خب...من اگه یه روز با کوک قهر کنم..
یه گل میتونه منو خوشحال کنه
یه بغل،یه بوس،یه پیتزا خوشمزه
تهیونگ با تعجب بهم خیره شد
ته:واقعا با اینا راضی میشی؟
_اهوم...تازه خیلی خیلی اش برام لباس بخره.
ته:اون مثل تو نیست..شما سطح طبقاتتون خیلی زیاده...تو با یه گل رازی میشی
اون با یه گوشی
تو با یه بغل و بوسه اون با یه
ماشین.
تو با یه پیتزا و اون با یه شام تو یه رستوران معروف
خیلی فرقتونه
_چی بگم والا...
ته:سطح توقع ت رو ببر بالا
مثل ماشین خونه طلا
_راستش من طرف مقابلم رو فقط بخاطر پول نمیخوام...البته نمیگم که خانم دنبال
پول شما هستن ها نه...اشتباه برداشت نکنین
فقط میگم انتظار های بیجا ندارم
اون طرف مقابل رو عابر بانک خودم نمیبینم
سعی میکنم بیشتر خودم مستقل باشم
و چشمم به جیب این و اون نباشه.
ته لبخند کشداری زد و گفت
ته:خوشبحال کوک.(آروم)
_هوم؟
ته:هیچی...ممنونم(تعظیم*)
_آه..آقا...تعظیم فقط برای رعیت هاس
ته:بعضی وقتا برای ارباب ها هم هست
بعضی وقت هایی که یه رعیت یه درس
بزرگ رو بهت یاد میده
سوالی بهش خیره شدم لبخندی زد و
از اتاق رفت بیرون.
برای اولین بار لبخندشو رو دیدم
تو این ۱۸ سال حتی ندیدم یه خنده
کوتاه کنه فقط اخم بود و خشم.
کوک:میونگ جونم.
_جونم؟
کوک:ته چی میگفت؟
_داهیون باهاش قهر کرده میخواد براش کادو بخره
کوک:خب..
_اومده بود اینجا که ازم ایده بگیره
از اونجاییکه ما جفت مون زنیم
گفت شاید سلیقه هامون یکی باشه
که متاسفانه نبود
کوک:عجب...پاشو بریم یکم تو باغ قدم بزنیم
_باشه
۸.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.