عمارت کیم تهیونگ
#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۳۱
کوک: میونگ...
جوابش رو ندادم و به دیوار روبروم خیره شدم
کوک:میونگ..نمیخوای نگام کنی؟(مظلوم)
_نه نمیخوام...
کوک:مگه دست خودته خانم خانما؟
دستش رو دور کمرم انداخت و خودشو آورد جلو و جلوتر با دستم زدم به سینه اش
ولی ذره ای تکون نخورد
_کوک...برو اون طرف داری خفم میکنی
کوک:پس برگشتی..
_کوک. ب....
تا بخوام حرفمو کامل کنم سریل لبای گرم اش رو گذاشت روی لبام
بعد از 45دقیقه،دیگه نمیتونستم تحمل کنم.
خودمو کشیدم کنار.
_کوک بسه ولم کن.
کوک:بقیشو میزارم برای شب عروسی
*صدای تق تق در*
کوک سریع بلند شد و رفت به سمت در
و با باز شدن در تهیونگ وارد اتاق شد
ته:کوک
کوک:بله؟
ته : میشه منو میونگ چند دقیقه باهم صحبت کنیم؟
کوک:در مورد چی؟
ته: بعداً خودش بهت میگه.
کوک از اتاق رفت بیرون و تهیونگ اومد جلو و نشست روی صندلی
ته: میونگ.
سعی کردم زیاد بهش نگاه نکنم
خصوصا وقتیکه کوک نبود
جایز نمیدونستم بخوام باهاش تنها باشم
ته:چرا به صورتم نگاه نمیکنی میونگ؟
برگشتم و خیلی خنثی بهش خیره شدم
ته :سریع میرم سر اصل مطلب.
_گوش میکنم ارباب.
ته :میونگ بابت اتفاق هایی که افتاد معذرت میخوام...
تا بخواد دوباره حرفی بزنه سریع گفتم
_لطفاً اون بحث رو نکشید وسط خیلی وقته که تموم شده.
ته :،خب میونگ من الان بخاطر یه بحثی اینجام...
#پارت_۳۱
کوک: میونگ...
جوابش رو ندادم و به دیوار روبروم خیره شدم
کوک:میونگ..نمیخوای نگام کنی؟(مظلوم)
_نه نمیخوام...
کوک:مگه دست خودته خانم خانما؟
دستش رو دور کمرم انداخت و خودشو آورد جلو و جلوتر با دستم زدم به سینه اش
ولی ذره ای تکون نخورد
_کوک...برو اون طرف داری خفم میکنی
کوک:پس برگشتی..
_کوک. ب....
تا بخوام حرفمو کامل کنم سریل لبای گرم اش رو گذاشت روی لبام
بعد از 45دقیقه،دیگه نمیتونستم تحمل کنم.
خودمو کشیدم کنار.
_کوک بسه ولم کن.
کوک:بقیشو میزارم برای شب عروسی
*صدای تق تق در*
کوک سریع بلند شد و رفت به سمت در
و با باز شدن در تهیونگ وارد اتاق شد
ته:کوک
کوک:بله؟
ته : میشه منو میونگ چند دقیقه باهم صحبت کنیم؟
کوک:در مورد چی؟
ته: بعداً خودش بهت میگه.
کوک از اتاق رفت بیرون و تهیونگ اومد جلو و نشست روی صندلی
ته: میونگ.
سعی کردم زیاد بهش نگاه نکنم
خصوصا وقتیکه کوک نبود
جایز نمیدونستم بخوام باهاش تنها باشم
ته:چرا به صورتم نگاه نمیکنی میونگ؟
برگشتم و خیلی خنثی بهش خیره شدم
ته :سریع میرم سر اصل مطلب.
_گوش میکنم ارباب.
ته :میونگ بابت اتفاق هایی که افتاد معذرت میخوام...
تا بخواد دوباره حرفی بزنه سریع گفتم
_لطفاً اون بحث رو نکشید وسط خیلی وقته که تموم شده.
ته :،خب میونگ من الان بخاطر یه بحثی اینجام...
۸.۵k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.