جهنم من با او🍷
جهنم من با او🍷
# پارت ۲۹
ویو کوک : اشکاش رو پاک کرد یکم دلداریش دادم که دیدم خوابش برده ... بامزه شده بود بغلش کردم و بردمش تو اتاق و گذاشتمش رو تخت و کنارش دراز کشیدم و آروم موهای حالت دارش رو ناز کردم واقعا زیبا بود قلبم تمام و کمال دست ا.ته نمیخوام هیچوقت از دستش بدم همینجوری که نگاش میکردم چشمام سنگینی رفت و خوابم برد ....
( پرش زمانی به فردا صبح )
ویو ا.ت : چشمام رو وا کردم دیدم کوک مثل بچه ها خوابیده وقتی خوابه واقعا کیوت میشه آدم و محو زیبایی و جذابیت بیش از اندازش میکنه خورشید به صورتش میخورد و این چهرش رو هزار برابر آروم و زیبا تر میکرد با دستم صورتش رو نوازش کردم که یه دفعه گفت ...
کوک : بیب دید زدنت تموم شد ؟ هومم ؟
ا.ت : بیدار بودی ؟ ببخشید ولی واقعا جذابی ( کیوت و با خجالت )
کوک : ( با لبخند و حالت خوابالو ا.ت رو تو بغلش میگیره )
ا.ت : ( میخواست پاشه و یه چیزی بگه )
کوک : تکون نخور
ویو ا.ت : همین که کوک بغلم کرد خوابم برد
☆ پرش زمانی به ساعت ۲ بعد از ظهر
ویو کوک : داشتم ا.ت رو نگا میکردم که بیدار شد وقتی منو دید همونجور با اون چشمای تیلهایش با تعجب نگام کرد که چشمش به ساعت افتاد و یه دفعه جیغ کشید که از ترس افتادم روش که با برخورد لبامون گرفت بوسیدتنم و منی که از خدام بود همراهی کردم 😏 وقتی ازش جدا شدم گفت ....
ا.ت : کوک پاشو پاشو که دیر شد امروز دانشگاه نرفتیم یا خدا کوک ساعت ۲ عه
کوک : اشکال نداره ... عقل کل امروز تعطیله !
ا.ت : عه راس میگیا اوکی ولی ساعت ۲ عه پاشو کپک زدم از بس موندم تو خونه صبحونه هم که نخوردیم وقت ناهارم که هست پاشو بریم بیرون مَرد
کوک : اوکی پاشو حاظر شو بریم بیرون رستوران غذا بخوریم
ا.ت : آخ جون ایولا
ویو ا.ت : سریع با یه حرکت کوک رو از تخت پرت کردم پایین و خودمم از رو تخت پریدم زمین وقتی میخواستم برم از عمد دست کوک رو له کردم طلافی سر و کار گذاشتن دیشبش باشه که آی بلندی کشید که نگران شدم و رفتم سمتش ...
ا.ت : کوک حالت خوبه ؟ کوک غلط کردم کوک حالت خوبه ؟ ( گریه )
کوک : ( یه دفعه بلند شد و با یه حرکت لبای ا.ت رو بوسید و لبش رو دندون گرفت )
ا.ت : ( درحال دست و پنجه زدن )
ویو کوک : فهمیدم داره طلافی دیشب رو میکنه واسه همین گرفتم لباش و بوشیدم و گاز کرفتم داشت دست و پنجه میزد که بعد ۳ دیقه نفس کم آوردن ولش کردم که با گریه گفت ...
ا.ت : خیلی عوضی هستی چرا اذیتم میکنی آخه ( گریه )
کوک : من ؟ کی ؟ خودت داستی طلافی میکردی منم روش طلافی کردم کار اشتباهی بود حق خودم و بگیرم ؟ هوممم ؟
ا.ت : بیا گم شو ( با پاش کوک رو هل داد اون ور که کوک افتاد رو زمین )
کوک : بی ادب تا ۳ میشمرم فرار کن ... یک ... سه ... 🔪
ا.ت : ( وی درحال فرار و جیغ کشیدن ) ( نویسنده : فقط فرار کن بگیرتت زندت نمیزاره 😂 )
# پارت ۲۹
ویو کوک : اشکاش رو پاک کرد یکم دلداریش دادم که دیدم خوابش برده ... بامزه شده بود بغلش کردم و بردمش تو اتاق و گذاشتمش رو تخت و کنارش دراز کشیدم و آروم موهای حالت دارش رو ناز کردم واقعا زیبا بود قلبم تمام و کمال دست ا.ته نمیخوام هیچوقت از دستش بدم همینجوری که نگاش میکردم چشمام سنگینی رفت و خوابم برد ....
( پرش زمانی به فردا صبح )
ویو ا.ت : چشمام رو وا کردم دیدم کوک مثل بچه ها خوابیده وقتی خوابه واقعا کیوت میشه آدم و محو زیبایی و جذابیت بیش از اندازش میکنه خورشید به صورتش میخورد و این چهرش رو هزار برابر آروم و زیبا تر میکرد با دستم صورتش رو نوازش کردم که یه دفعه گفت ...
کوک : بیب دید زدنت تموم شد ؟ هومم ؟
ا.ت : بیدار بودی ؟ ببخشید ولی واقعا جذابی ( کیوت و با خجالت )
کوک : ( با لبخند و حالت خوابالو ا.ت رو تو بغلش میگیره )
ا.ت : ( میخواست پاشه و یه چیزی بگه )
کوک : تکون نخور
ویو ا.ت : همین که کوک بغلم کرد خوابم برد
☆ پرش زمانی به ساعت ۲ بعد از ظهر
ویو کوک : داشتم ا.ت رو نگا میکردم که بیدار شد وقتی منو دید همونجور با اون چشمای تیلهایش با تعجب نگام کرد که چشمش به ساعت افتاد و یه دفعه جیغ کشید که از ترس افتادم روش که با برخورد لبامون گرفت بوسیدتنم و منی که از خدام بود همراهی کردم 😏 وقتی ازش جدا شدم گفت ....
ا.ت : کوک پاشو پاشو که دیر شد امروز دانشگاه نرفتیم یا خدا کوک ساعت ۲ عه
کوک : اشکال نداره ... عقل کل امروز تعطیله !
ا.ت : عه راس میگیا اوکی ولی ساعت ۲ عه پاشو کپک زدم از بس موندم تو خونه صبحونه هم که نخوردیم وقت ناهارم که هست پاشو بریم بیرون مَرد
کوک : اوکی پاشو حاظر شو بریم بیرون رستوران غذا بخوریم
ا.ت : آخ جون ایولا
ویو ا.ت : سریع با یه حرکت کوک رو از تخت پرت کردم پایین و خودمم از رو تخت پریدم زمین وقتی میخواستم برم از عمد دست کوک رو له کردم طلافی سر و کار گذاشتن دیشبش باشه که آی بلندی کشید که نگران شدم و رفتم سمتش ...
ا.ت : کوک حالت خوبه ؟ کوک غلط کردم کوک حالت خوبه ؟ ( گریه )
کوک : ( یه دفعه بلند شد و با یه حرکت لبای ا.ت رو بوسید و لبش رو دندون گرفت )
ا.ت : ( درحال دست و پنجه زدن )
ویو کوک : فهمیدم داره طلافی دیشب رو میکنه واسه همین گرفتم لباش و بوشیدم و گاز کرفتم داشت دست و پنجه میزد که بعد ۳ دیقه نفس کم آوردن ولش کردم که با گریه گفت ...
ا.ت : خیلی عوضی هستی چرا اذیتم میکنی آخه ( گریه )
کوک : من ؟ کی ؟ خودت داستی طلافی میکردی منم روش طلافی کردم کار اشتباهی بود حق خودم و بگیرم ؟ هوممم ؟
ا.ت : بیا گم شو ( با پاش کوک رو هل داد اون ور که کوک افتاد رو زمین )
کوک : بی ادب تا ۳ میشمرم فرار کن ... یک ... سه ... 🔪
ا.ت : ( وی درحال فرار و جیغ کشیدن ) ( نویسنده : فقط فرار کن بگیرتت زندت نمیزاره 😂 )
۷.۷k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.