جهنم من با او🍷فصل 1
جهنم من با او🍷فصل 1
# پارت ۲۸
ویو ا.ت : وفتی اینو گفتن یه دفعه قلبمون واسشون ضعف رفت که من پریدم بغل کوک و سونهی بغل شوگا و گونشون رو بوسیدیم که گفتن ...
کوک و شوگا : این بس نیس یه لب نمیدین ؟ ( پوزخند )
ا.ت و سونهی : ( میبوسنشون )
ویو کوک : ا.ت بوسید و پشتش سونهی شوگارو بوسید ولی وقتی میخواستن جدا بشن نزاشتیم و محکم تر لب گرفتیم و مک عمیقی زدیم و ول کردیم
ا.ت : کوک من بوسیدمت دیگه نیا که لبام و پاره کنی
شوگا : ا.ت جان تو نترس بعد ازدواجتون ازین بد تر هارو هم تجربه خواهی کرد ( نیشخند )
ا.ت : نیشتو ببند
سونهی : شوگا تو خودت لبام رو پاره کردی من الان چجوری کیمبوچی بخورممممم ( گریهی الکی )
شوگا : خوب دوست داشتی خوشمزه نبودن
کوک : آی راست گفتی خب دوست داشتین لباتون رو خوشمزه نمیکردین
شوگا : تو مگه خوشمزگیه لبای سونهی رو چشیدی ؟ ( اخم الکی )
کوک : عجب مغزی داری
شوگا : خب اوکی این دفعه رو میبخشم ( خنده )
ا.ت و سونهی : ( خنده بلند )
کوک : خدا شفا بده زنامون از خودمون خل ترن ( پوکر )
ا.ت : بیخیال از این حرفا ما دو ساعته میخواییم بریم کیمبوجی بخوریم هنوز نتونستیم
بقیه : آرههههههه
کوک : خب بزنین بریم که دارم میمیرم
همه : بریمممم
ویو ا.ت : رفتیم و نشستیم رو صندلی و شروع کردیم به خوردن و کلی گفتیم و خندیدیم .... نمیخوام سونهی ، شوگا و مهم تر از همه کوک رو از دست بدم میخوام همیشه کنارم باشن دلم میخواد تمام عشقم رو به کوک بدم و دیگه به کسی دل نبندم .... بعد شام داشتم به تلوزیون خاموش تگاه میکردم و مشغول فکر کردن بودم که نکنه کوک ولم کنه یا عاشق یکی دیگه بشه و با این فکر و خیالا اشک تو پشمام جمع میشد که یه دستی دور گردنم حلقه شد برگشتم دیدم کوکه که گف ...
کوک : چی شده ؟ چرا تو فکردی ؟ اشک تو چشمات جمع شده کی ناراحتت کرده ؟ هوممم
ا.ت : ( همون لحظه بغضش میترکه و اشکاش بی صدا جاری میشه ... هیچی نمیگه و کوک رو نگا میکنه )
کوک : ا.ت داری نگرانم میکنی یه چی بگو خب ( با نگرانی )
ا.ت : فقط داشتم ...حق ... فکر میکردم نکنه ولم کنی ... حق ... نکنه عاشق یکی دیگه بشی ... حق ... و ولم کنی ... همین فقط میترسم ... حق ... میترسم که یه روزی برسه که ولم کنی و ... حق ... نتونم بدون تو زندگی کنم ...
کوک : همین ؟ من هیچوقت ولت نمیکنم قول قول پرنسسم ( ا.ت رو بغل میکنه و سرش رو روی قفسه سینش میزاره )
ا.ت : راست میگی ؟ ( گریه )
کوک : معلومه دیگه گریه نکن خوب ؟ نمیخوام این مرواریدا رو بخاطر فکرای الکی جاریشون کنی
ا.ت : او ... حق ... اوکی ( اشکاش رو پاک میکنه )
ویو کوک : .......
( خب تا پارتای بعد بای ❤️🫂 ) شرت دو پارت بعد ۲۰ لایک ۱۰ کامنت و ۴ فالوور ♡
میدونم این پارت کوتاه شد ولی به بزرگی خودتون ببخشین 😶
# پارت ۲۸
ویو ا.ت : وفتی اینو گفتن یه دفعه قلبمون واسشون ضعف رفت که من پریدم بغل کوک و سونهی بغل شوگا و گونشون رو بوسیدیم که گفتن ...
کوک و شوگا : این بس نیس یه لب نمیدین ؟ ( پوزخند )
ا.ت و سونهی : ( میبوسنشون )
ویو کوک : ا.ت بوسید و پشتش سونهی شوگارو بوسید ولی وقتی میخواستن جدا بشن نزاشتیم و محکم تر لب گرفتیم و مک عمیقی زدیم و ول کردیم
ا.ت : کوک من بوسیدمت دیگه نیا که لبام و پاره کنی
شوگا : ا.ت جان تو نترس بعد ازدواجتون ازین بد تر هارو هم تجربه خواهی کرد ( نیشخند )
ا.ت : نیشتو ببند
سونهی : شوگا تو خودت لبام رو پاره کردی من الان چجوری کیمبوچی بخورممممم ( گریهی الکی )
شوگا : خوب دوست داشتی خوشمزه نبودن
کوک : آی راست گفتی خب دوست داشتین لباتون رو خوشمزه نمیکردین
شوگا : تو مگه خوشمزگیه لبای سونهی رو چشیدی ؟ ( اخم الکی )
کوک : عجب مغزی داری
شوگا : خب اوکی این دفعه رو میبخشم ( خنده )
ا.ت و سونهی : ( خنده بلند )
کوک : خدا شفا بده زنامون از خودمون خل ترن ( پوکر )
ا.ت : بیخیال از این حرفا ما دو ساعته میخواییم بریم کیمبوجی بخوریم هنوز نتونستیم
بقیه : آرههههههه
کوک : خب بزنین بریم که دارم میمیرم
همه : بریمممم
ویو ا.ت : رفتیم و نشستیم رو صندلی و شروع کردیم به خوردن و کلی گفتیم و خندیدیم .... نمیخوام سونهی ، شوگا و مهم تر از همه کوک رو از دست بدم میخوام همیشه کنارم باشن دلم میخواد تمام عشقم رو به کوک بدم و دیگه به کسی دل نبندم .... بعد شام داشتم به تلوزیون خاموش تگاه میکردم و مشغول فکر کردن بودم که نکنه کوک ولم کنه یا عاشق یکی دیگه بشه و با این فکر و خیالا اشک تو پشمام جمع میشد که یه دستی دور گردنم حلقه شد برگشتم دیدم کوکه که گف ...
کوک : چی شده ؟ چرا تو فکردی ؟ اشک تو چشمات جمع شده کی ناراحتت کرده ؟ هوممم
ا.ت : ( همون لحظه بغضش میترکه و اشکاش بی صدا جاری میشه ... هیچی نمیگه و کوک رو نگا میکنه )
کوک : ا.ت داری نگرانم میکنی یه چی بگو خب ( با نگرانی )
ا.ت : فقط داشتم ...حق ... فکر میکردم نکنه ولم کنی ... حق ... نکنه عاشق یکی دیگه بشی ... حق ... و ولم کنی ... همین فقط میترسم ... حق ... میترسم که یه روزی برسه که ولم کنی و ... حق ... نتونم بدون تو زندگی کنم ...
کوک : همین ؟ من هیچوقت ولت نمیکنم قول قول پرنسسم ( ا.ت رو بغل میکنه و سرش رو روی قفسه سینش میزاره )
ا.ت : راست میگی ؟ ( گریه )
کوک : معلومه دیگه گریه نکن خوب ؟ نمیخوام این مرواریدا رو بخاطر فکرای الکی جاریشون کنی
ا.ت : او ... حق ... اوکی ( اشکاش رو پاک میکنه )
ویو کوک : .......
( خب تا پارتای بعد بای ❤️🫂 ) شرت دو پارت بعد ۲۰ لایک ۱۰ کامنت و ۴ فالوور ♡
میدونم این پارت کوتاه شد ولی به بزرگی خودتون ببخشین 😶
۱۰.۹k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.