آژانس دونفره پارت ۲۲
توکیو_شب ۷/۲۶
رانپو و دازای برای ملحق شدن به آسمون چشماشونو بستن ولی ناگهان چهارتا چنگک سیاه اونا رو از روی زمین بلند کردن و روی یکی از اون ساختمونها گذاشتن....... ولی وقتی به چیزی که نجاتشون داد نگاه کردن براشون غیر قابل باور بود!
رانپو و دازای: شما اینجا چی کار میکنید؟!!!!
آکوتاگاوا چنگک هاش رو جمع میکنه و در همین حین یوسانو هم میاد و معالجهشون میکنه.
موری: افراد چویا به آژانس و مافیا حمله کردن و همه رو با خودشون بردن ما خیلی مقاومت کردیم اما موهبت هیچ کدوممون روشون کارساز نبود و چون که تعدادشون خیلی زیاد بود نمیتونستیم باهاشون بجنگیم!
دازای: اینو که خودمونم میدونیم ولی شما چطور الان اینجایید؟!
موری: ما خیلی سعی کردیم که فرار کنیم اما هیچ راه خروجی نبود و تنها راه فرارمون استفاده از موهبت تانیزاکی بود ولی نیرو ها جلوی در وایساده بودن و استفاده از موهبت هم روشون اثری نداشت!
آتسوشی در ادامه حرفش گفت: اما چند دقیقه ی پیش چویا تمام افرادش رو با خودش برد و افراد جدیدی رو جایگزینشون کرد! ، همه ما تقریباً از فرار ناامید شده بودیم ولی تانیزاکی دوباره سعی کرد نجاتمون بده همه فکر میکردیم که تلاشش بیفایده است ولی ناگهان این بالا ظاهر شدیم! ، همه ما در حال خوشحالی کردن بودیم که کیوکا چان شما ها رو دید!
رانپو: ببینم گفتی چویا تمام افرادش رو با خودش برد؟!
بعد دازای و رانپو به هم نگاه کردن!
آتسوشی: خب آره، همین اتفاق باعث شد نجاتتون بدیم!
رانپو: اگه میخواد آرزوش برآورده بشه تو باید اونجا باشی
دازای: و از اونجایی که من هنوز نم+ردم
رانپو و دازای: هنوز میتونیم جلوش رو بگیریم!
موری: ببینم دارین راجع به چی صحبت میکنین؟!
دازای: ببینم کسی از شما در مورد کتابی که میتونه آرزوها رو برآورده کنه چیزی میدونه؟!
فوکوزاوا: من میدونم! ،.....چطور؟
دازای: ببینم، اگر کسی از اون استفاده کنه، چه عواقبی داره؟
فوکوزاوا:......
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
رانپو و دازای برای ملحق شدن به آسمون چشماشونو بستن ولی ناگهان چهارتا چنگک سیاه اونا رو از روی زمین بلند کردن و روی یکی از اون ساختمونها گذاشتن....... ولی وقتی به چیزی که نجاتشون داد نگاه کردن براشون غیر قابل باور بود!
رانپو و دازای: شما اینجا چی کار میکنید؟!!!!
آکوتاگاوا چنگک هاش رو جمع میکنه و در همین حین یوسانو هم میاد و معالجهشون میکنه.
موری: افراد چویا به آژانس و مافیا حمله کردن و همه رو با خودشون بردن ما خیلی مقاومت کردیم اما موهبت هیچ کدوممون روشون کارساز نبود و چون که تعدادشون خیلی زیاد بود نمیتونستیم باهاشون بجنگیم!
دازای: اینو که خودمونم میدونیم ولی شما چطور الان اینجایید؟!
موری: ما خیلی سعی کردیم که فرار کنیم اما هیچ راه خروجی نبود و تنها راه فرارمون استفاده از موهبت تانیزاکی بود ولی نیرو ها جلوی در وایساده بودن و استفاده از موهبت هم روشون اثری نداشت!
آتسوشی در ادامه حرفش گفت: اما چند دقیقه ی پیش چویا تمام افرادش رو با خودش برد و افراد جدیدی رو جایگزینشون کرد! ، همه ما تقریباً از فرار ناامید شده بودیم ولی تانیزاکی دوباره سعی کرد نجاتمون بده همه فکر میکردیم که تلاشش بیفایده است ولی ناگهان این بالا ظاهر شدیم! ، همه ما در حال خوشحالی کردن بودیم که کیوکا چان شما ها رو دید!
رانپو: ببینم گفتی چویا تمام افرادش رو با خودش برد؟!
بعد دازای و رانپو به هم نگاه کردن!
آتسوشی: خب آره، همین اتفاق باعث شد نجاتتون بدیم!
رانپو: اگه میخواد آرزوش برآورده بشه تو باید اونجا باشی
دازای: و از اونجایی که من هنوز نم+ردم
رانپو و دازای: هنوز میتونیم جلوش رو بگیریم!
موری: ببینم دارین راجع به چی صحبت میکنین؟!
دازای: ببینم کسی از شما در مورد کتابی که میتونه آرزوها رو برآورده کنه چیزی میدونه؟!
فوکوزاوا: من میدونم! ،.....چطور؟
دازای: ببینم، اگر کسی از اون استفاده کنه، چه عواقبی داره؟
فوکوزاوا:......
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
۱.۹k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.