Part
Part ⁵⁸
ا.ت ویو:
بلاخره متوجه همه چی شدم
ا.ت:چرا فکر میکنی من با دوست تو قراره کاری انجام بدم
تهیونگ دستش که ازاد بود رو نزدیک کمرم کرد و دستشو دور کمرم حلقه کرد..دیگه واقعا نمیتونستم تکون بخورم..از اون همه نزدیکی قلبم تند تر میزد..یه حس عجیبی داشتم
تهیونگ:چون از تو هیچ کاری بعید نیست
از شنیدن حرف هاش اخمی کردم گفتم
ا.ت:فکر کردی من اونقدر هرز*ه هستم که با دوست صمیمی تو رابطه داشته باشم..بعضی اوقات حرف هایی میزنی که فکر میکنم یه بچه دوساله هستی
تهیونگ پوزخندی زدم گفت
تهیونگ:دیگه خوشم نمیاد با جونگ کوک بگو بخند کنی
پوزخندی متقابلا بهش زدم گفتم
ا.ت:ببینم حسودی میکنی
تهیونگ خودشو بیشتر نزدیک کرد و سرش رو خم کرد و کنار گوشم اروم گفت
تهیونگ:تو فکر کن دارم حسودی میکنم، بچه
از برخورد نفس گرمش به گردن و گوشم تنم مور مور شد
تهیونگ:حواست به خودت باشه..چیزی که مال من هست رو دوست ندارم کسای دیگه حتی دوست صمیمیم بهش نزدیک بشه..فهمیدی؟
سرم رو به معنی فهمیدن تکون دادم
تهیونگ سرش رو از کنار گوشم بلند کرد و صاف زل زد بهم
تهیونگ:خیلی خب
اون یکی دستش که هنوز بازوم رو گرفته بود رو اروم بالا اورد و پشت سرم قرار گرفت..تهیونگ لبخندی گوشه لبش بود..نمیدونم چجوری توی اون تاریکی متوجه اون لبخند شدم..دستشو توی موهامو فرو کرد..صورتش رو بهم نزدیک کرد..چند سانت مونده بود تا ل*بهای به ل*بهام برخورد کنه و میتونستم گرمای ل*باشو از همون چند سانتی که بینون بود رو احساس کنم..قبل از برخورد ل*بهامون زمزمه کرد
تهیونگ:...
ادامه دارد🍷
حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو:
بلاخره متوجه همه چی شدم
ا.ت:چرا فکر میکنی من با دوست تو قراره کاری انجام بدم
تهیونگ دستش که ازاد بود رو نزدیک کمرم کرد و دستشو دور کمرم حلقه کرد..دیگه واقعا نمیتونستم تکون بخورم..از اون همه نزدیکی قلبم تند تر میزد..یه حس عجیبی داشتم
تهیونگ:چون از تو هیچ کاری بعید نیست
از شنیدن حرف هاش اخمی کردم گفتم
ا.ت:فکر کردی من اونقدر هرز*ه هستم که با دوست صمیمی تو رابطه داشته باشم..بعضی اوقات حرف هایی میزنی که فکر میکنم یه بچه دوساله هستی
تهیونگ پوزخندی زدم گفت
تهیونگ:دیگه خوشم نمیاد با جونگ کوک بگو بخند کنی
پوزخندی متقابلا بهش زدم گفتم
ا.ت:ببینم حسودی میکنی
تهیونگ خودشو بیشتر نزدیک کرد و سرش رو خم کرد و کنار گوشم اروم گفت
تهیونگ:تو فکر کن دارم حسودی میکنم، بچه
از برخورد نفس گرمش به گردن و گوشم تنم مور مور شد
تهیونگ:حواست به خودت باشه..چیزی که مال من هست رو دوست ندارم کسای دیگه حتی دوست صمیمیم بهش نزدیک بشه..فهمیدی؟
سرم رو به معنی فهمیدن تکون دادم
تهیونگ سرش رو از کنار گوشم بلند کرد و صاف زل زد بهم
تهیونگ:خیلی خب
اون یکی دستش که هنوز بازوم رو گرفته بود رو اروم بالا اورد و پشت سرم قرار گرفت..تهیونگ لبخندی گوشه لبش بود..نمیدونم چجوری توی اون تاریکی متوجه اون لبخند شدم..دستشو توی موهامو فرو کرد..صورتش رو بهم نزدیک کرد..چند سانت مونده بود تا ل*بهای به ل*بهام برخورد کنه و میتونستم گرمای ل*باشو از همون چند سانتی که بینون بود رو احساس کنم..قبل از برخورد ل*بهامون زمزمه کرد
تهیونگ:...
ادامه دارد🍷
حمایت فراموش نشه🍷
- ۸.۳k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط