🎀💕•عشق لجباز •💕🎀
🎀💕•عشق لجباز •💕🎀
#part_43
#طاها
صبحونه رو خوردیم و دخترا جمع کردن و نشستیم روی مبل و یکم فیلم دیدیم ی نگاه ب ساعت کردیم ۶ بعد از ظهر رو نشون میداد
طاها:بچه ها پاشین اماده بشین بریم یکم لب دریا
رفتم توی اتاق و از کمد ی لباس لش سفید پوشیدم با ی شلوار مشکی زنجیرمم انداختم و از اتاق زدم بیرون دیدم شکیب و مبین هم حاضرن ولی دخترا طبق معمول در حال اماده شدنن
#رها
توی اتاق بودیم و فریال و نازی داشتم ارایش میکردن و منم ی ارایش ریز داشتم
فریال:دیدی رها خانوم طاهاهم تورو دوس دارع خدارو شکر ک جفتتون گفتین ک همو دوس دارید خواهرم ایشالا خوشبخت بشی
رها:ممنون خواهرقشنگم ب لطف شما همه چیز اوکی شد
فریال ی لبخند گرمی زد و رفتم توی اتاقم و هوا کم کم داشت سرد میشد تصمیم گرفتم هودی بپوشم از کمد ی هودی قرمز خوشملمو در اوردم و ی شلوار مشکی هم پام کردم رفتم جلوی آینه شالمم سرم کردم ومو هامو درست کردم
خیلی خوشگل شده بودم
و از اتاق زدم بیرون
طاها:چ عجب بلاخره یکیتون حاضر شد و لباس درست حسابی پوشید
رها:باز شروع نکن حوصله ندارما
رفتم توی اتاق نشستم و طاها اومد توی اتاق و دستشو انداخت دور گردنم ک من بلند شدم و نشستم روی پاشو دستمو حلقه کردم دور گردنش
طاها:چی شده رها
رها:چیز خواستی نشده بزار ی زنگ ب بابام بزنم خیلی وقته خبری ازش ندارم و گوشی رو گرفتم زنگ زدم بوق بوق مکالمه:
رها:الو سلام بابا خوبی
ب رها:سلام دخترم معلومه ک کجایی
رها:گفتم ک بابا با دوستام شمالم
ب رها:یوقت ی خبری نگیری از بابای پیرت
رها:بابا باز چی شده
ب رها:دیگه شمال بسه بیا خونه میخوام شوهرت بدم
رها:چبییییییی تو بدون اجازه منو شوهر دادی
ب رها:هنوز ن
طاها عصبانی شد و گوشی رو گرفت
طاها:ببیند اقای محترم دخترت فقط برای منه
ب رها:ای وای دختر این پسرع کیه واقعا برای خودم شرمندم ک دخترم تویی مثلا با دوستای دخترت رفتی شمال
تا اومد حرف بزنم قطع کرد شوکه ب طاها نگاه کردم و زدم زیر گریه پاهامو پشت طاها حلقه کردم ک دستمو پشت گردن انداختم و شروع کردم ب گریه کردن...
ادامه دارد .....•📕❤•
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید
#part_43
#طاها
صبحونه رو خوردیم و دخترا جمع کردن و نشستیم روی مبل و یکم فیلم دیدیم ی نگاه ب ساعت کردیم ۶ بعد از ظهر رو نشون میداد
طاها:بچه ها پاشین اماده بشین بریم یکم لب دریا
رفتم توی اتاق و از کمد ی لباس لش سفید پوشیدم با ی شلوار مشکی زنجیرمم انداختم و از اتاق زدم بیرون دیدم شکیب و مبین هم حاضرن ولی دخترا طبق معمول در حال اماده شدنن
#رها
توی اتاق بودیم و فریال و نازی داشتم ارایش میکردن و منم ی ارایش ریز داشتم
فریال:دیدی رها خانوم طاهاهم تورو دوس دارع خدارو شکر ک جفتتون گفتین ک همو دوس دارید خواهرم ایشالا خوشبخت بشی
رها:ممنون خواهرقشنگم ب لطف شما همه چیز اوکی شد
فریال ی لبخند گرمی زد و رفتم توی اتاقم و هوا کم کم داشت سرد میشد تصمیم گرفتم هودی بپوشم از کمد ی هودی قرمز خوشملمو در اوردم و ی شلوار مشکی هم پام کردم رفتم جلوی آینه شالمم سرم کردم ومو هامو درست کردم
خیلی خوشگل شده بودم
و از اتاق زدم بیرون
طاها:چ عجب بلاخره یکیتون حاضر شد و لباس درست حسابی پوشید
رها:باز شروع نکن حوصله ندارما
رفتم توی اتاق نشستم و طاها اومد توی اتاق و دستشو انداخت دور گردنم ک من بلند شدم و نشستم روی پاشو دستمو حلقه کردم دور گردنش
طاها:چی شده رها
رها:چیز خواستی نشده بزار ی زنگ ب بابام بزنم خیلی وقته خبری ازش ندارم و گوشی رو گرفتم زنگ زدم بوق بوق مکالمه:
رها:الو سلام بابا خوبی
ب رها:سلام دخترم معلومه ک کجایی
رها:گفتم ک بابا با دوستام شمالم
ب رها:یوقت ی خبری نگیری از بابای پیرت
رها:بابا باز چی شده
ب رها:دیگه شمال بسه بیا خونه میخوام شوهرت بدم
رها:چبییییییی تو بدون اجازه منو شوهر دادی
ب رها:هنوز ن
طاها عصبانی شد و گوشی رو گرفت
طاها:ببیند اقای محترم دخترت فقط برای منه
ب رها:ای وای دختر این پسرع کیه واقعا برای خودم شرمندم ک دخترم تویی مثلا با دوستای دخترت رفتی شمال
تا اومد حرف بزنم قطع کرد شوکه ب طاها نگاه کردم و زدم زیر گریه پاهامو پشت طاها حلقه کردم ک دستمو پشت گردن انداختم و شروع کردم ب گریه کردن...
ادامه دارد .....•📕❤•
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید
۳۵.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.