🎀💕•عشق لجباز •💕🎀
🎀💕•عشق لجباز •💕🎀
#part_45
#رها
افرین خدایی مبین هم صداش خوب بود هم قشنگ گیتار میزد وهمچنان عاشقانه ب نازی نگاه میکرد چشمم افتاد ب شکیب ک رفت بلال اورد و روی اتیش کباب کردم و خوردیم خیلی مزه داد و کم کم وسایل هارو جمع کردیم و رفتیم ب طرف ویلا و همه رفتیم توی اتاقامون و مشغول عوض کردن لباسام شدم ی لباس خواب صورتی عروسکی کیوت پوشیدم و پریدم روی تخت و طاها هم اومد بغلم و چمدون ها هم از قبل اماده کردع بودم اخه قرار بود فردا بریم تهران و بلاخره خوابمون رف
#طاها
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم ساعت ۱۲ ظهر رو نشون میداد بچه هارو بیدار کردم و راه افتادیم ب طرف تهران وسط راه بچه ها گشنشون شد و زدم کنار رفتبم داخل ی رستوران بزرگ و مشغول سفارش دادن شدیم
شکیب:منو و فریال استیک میخوایم
مبین:منم کباب
رها: ی پاستا واسه من بیار
طاها:دو تا جوجه هم واسه منو نازی
گارسون رفتش و ما موندیم سر میز و بلاخره غذا هارو اوردن و شروع کردیم ب خوردن و تموم شد
و رفتیم با پسرا غذا رو حساب کردیم و دوباره راه افتادیم توی راه ی اهنگ ملایم گذاشتم ک دیدم رها خوابش برده
دیگه بیدارش نکردم رسیدیم خونه مجردیمون و با بچه ها رفتیم تو
شکیب:بچه ها من میرم فریال و نازی روبزارم خونشون یوقت خانوادشون گیر ندن
طاها:باش
و بچه ها رفتن و منو رها موندیم
رها:خب طاها من الان چیکار کنم
طاها:شب همینجا میمونیم و صب میریم خونتون و با بابات حرف میزنم
رها:باشه .طاها ساعت چنده؟
طاها:۱۱شب
رها:خیلی خوابم میاد بریم بخوابیم
و رفتیم سمت اتاق من و درو باز کردم
رها:اوه چ اتاق قشنگی داری
طاها:ارع دیگه
ادامه دارد ... •📕❤•
#پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#part_45
#رها
افرین خدایی مبین هم صداش خوب بود هم قشنگ گیتار میزد وهمچنان عاشقانه ب نازی نگاه میکرد چشمم افتاد ب شکیب ک رفت بلال اورد و روی اتیش کباب کردم و خوردیم خیلی مزه داد و کم کم وسایل هارو جمع کردیم و رفتیم ب طرف ویلا و همه رفتیم توی اتاقامون و مشغول عوض کردن لباسام شدم ی لباس خواب صورتی عروسکی کیوت پوشیدم و پریدم روی تخت و طاها هم اومد بغلم و چمدون ها هم از قبل اماده کردع بودم اخه قرار بود فردا بریم تهران و بلاخره خوابمون رف
#طاها
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم ساعت ۱۲ ظهر رو نشون میداد بچه هارو بیدار کردم و راه افتادیم ب طرف تهران وسط راه بچه ها گشنشون شد و زدم کنار رفتبم داخل ی رستوران بزرگ و مشغول سفارش دادن شدیم
شکیب:منو و فریال استیک میخوایم
مبین:منم کباب
رها: ی پاستا واسه من بیار
طاها:دو تا جوجه هم واسه منو نازی
گارسون رفتش و ما موندیم سر میز و بلاخره غذا هارو اوردن و شروع کردیم ب خوردن و تموم شد
و رفتیم با پسرا غذا رو حساب کردیم و دوباره راه افتادیم توی راه ی اهنگ ملایم گذاشتم ک دیدم رها خوابش برده
دیگه بیدارش نکردم رسیدیم خونه مجردیمون و با بچه ها رفتیم تو
شکیب:بچه ها من میرم فریال و نازی روبزارم خونشون یوقت خانوادشون گیر ندن
طاها:باش
و بچه ها رفتن و منو رها موندیم
رها:خب طاها من الان چیکار کنم
طاها:شب همینجا میمونیم و صب میریم خونتون و با بابات حرف میزنم
رها:باشه .طاها ساعت چنده؟
طاها:۱۱شب
رها:خیلی خوابم میاد بریم بخوابیم
و رفتیم سمت اتاق من و درو باز کردم
رها:اوه چ اتاق قشنگی داری
طاها:ارع دیگه
ادامه دارد ... •📕❤•
#پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۳۰.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.