سناریو
#سناریو
وقتی نیمه شب به سفر خارجی میرین و تو آویوفوبیا داری
"نامجون "
تو هیچوقت همچین فوبیایی رو نداشتی اما پس از حادثه ی انفجار یکی از هواپیما های کره در روز های اخیر استرس داشتی
نامجون تو فرودگاه برای آروم کردنت نودل و یکم غذا خریده بود و برای احساس امنیت آروم دستتو گرفت
"جین"
همونطور که با استرس از شیشه به پایین نگاه میکردی و میدیدی که ارتفاع هواپیما از سطح زمین زیاد میشه جین دستشو رو صورتت گذاشت و بهت چشم دوخت
جین : عزیزم نترس، قرار نیست این اتفاق دوباره بیوفته
ا/ت : از کجا...انقدر مطمئنی؟
لبخند محوی زد و ادامه داد
جین : بهت قول میدم
"یونگی "
همونطور که دستاتو بهم قفل کرده بودی به سمت یونگی برگشتی
ا/ت: یونگی من واقعا نمیخوام الان و همچین جایی بمیرم...فک کن اگه هواپیما تو اقیانوس سقوط کنه چی ؟
یونگی : چه اهمیتی داره؟ حداقلش اینه باهم میمیریم
آروم به بازوش میزنی که خنده ش میگیره
یونگی : میدونم بلد نیستم چجوری ابراز علاقه کنم اما فقط خواستم حس دلگرمی بهت بدم
"جیهوپ"
میدونم اون حادثه خیلی دردناک بود اما من مطمئنم که دیگه همچین اتفاقی نمیوفته
به سفرمون به نروژ فک کن، مگه همیشه منتظر این لحظه نبودی؟؟
ا/ت : البته که بودم... دوسال تمام صبر کردم که خدمت سربازیت تموم شه تا...
با چهره مرموزی نگات کرد که ادامه دادی
ا/ت : تا این روز فرا برسه و دوباره باهم وقت بگذرونیم
دستتو گرفت و با لبخند زمزمه کرد
جیهوپ : پس چرا انقدر نگرانی آخه؟؟ ──────────────────────
*آویوفوبیا : ترس از هواپیما
وقتی نیمه شب به سفر خارجی میرین و تو آویوفوبیا داری
"نامجون "
تو هیچوقت همچین فوبیایی رو نداشتی اما پس از حادثه ی انفجار یکی از هواپیما های کره در روز های اخیر استرس داشتی
نامجون تو فرودگاه برای آروم کردنت نودل و یکم غذا خریده بود و برای احساس امنیت آروم دستتو گرفت
"جین"
همونطور که با استرس از شیشه به پایین نگاه میکردی و میدیدی که ارتفاع هواپیما از سطح زمین زیاد میشه جین دستشو رو صورتت گذاشت و بهت چشم دوخت
جین : عزیزم نترس، قرار نیست این اتفاق دوباره بیوفته
ا/ت : از کجا...انقدر مطمئنی؟
لبخند محوی زد و ادامه داد
جین : بهت قول میدم
"یونگی "
همونطور که دستاتو بهم قفل کرده بودی به سمت یونگی برگشتی
ا/ت: یونگی من واقعا نمیخوام الان و همچین جایی بمیرم...فک کن اگه هواپیما تو اقیانوس سقوط کنه چی ؟
یونگی : چه اهمیتی داره؟ حداقلش اینه باهم میمیریم
آروم به بازوش میزنی که خنده ش میگیره
یونگی : میدونم بلد نیستم چجوری ابراز علاقه کنم اما فقط خواستم حس دلگرمی بهت بدم
"جیهوپ"
میدونم اون حادثه خیلی دردناک بود اما من مطمئنم که دیگه همچین اتفاقی نمیوفته
به سفرمون به نروژ فک کن، مگه همیشه منتظر این لحظه نبودی؟؟
ا/ت : البته که بودم... دوسال تمام صبر کردم که خدمت سربازیت تموم شه تا...
با چهره مرموزی نگات کرد که ادامه دادی
ا/ت : تا این روز فرا برسه و دوباره باهم وقت بگذرونیم
دستتو گرفت و با لبخند زمزمه کرد
جیهوپ : پس چرا انقدر نگرانی آخه؟؟ ──────────────────────
*آویوفوبیا : ترس از هواپیما
- ۷.۷k
- ۰۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط