رمان فکر نکن یادم میره
#پارت_یازدهم
زنگ زدم به آوا
_بله
+گل یادم رف بهت بگم خونه امیر میمونم .
توام وسایلتو جمع کن بیام دنبالت
_متوجه شدم اونجا میمونی آخه دیشبم نیومدی میشه من بمونم خونه خودمون؟
+مطمعنی تنهایی مشکلی پیش نمیاد؟
_ن اجی ۱۸ سالمه بلدم خودم همه چیو
+باش کاری نداری برم؟
_ن فقط یه مشکلی هست
+چه مشکلی؟
_خاله نشما
بعد گفتن حرف بی مزش هر هر خندید منم قطع کردم .
خب ساعت ۱۲ ظهره و من هیچ کاری نکردم
دوروزه دیگه میریم اونجا میرم آبتین و ببینم خیلی نگرانم نتونم خودمو کنترل کنم.
روی تخت نرمم دراز کشیدم ک یکی در زد
کلا تو این خونه نمیشه استراحت کردد
بیا توووو (اوف چه ذوقی داره واس همه کاراشونم از من اجازه میگیرن)
+اقا امیر گفتن این کاغذو براتون بیارم
کاعذو ازش گرفتم
+باشه برو بیرون
کاغذو باز کردم مدرک نازاییم بود هعی چه مظلومم
نمیدونم چرا اما یه دیقه دلم واس یتیم بودنم سوخت با خودم گفتم کاش همش یه کابوس باشه مامانم دست بکشه ب موهام و از خواب بیدارم کنه اما همش واقعی
***
فقط ۱۲ ساعت مونده که برم
تازه یاد لباسام افتادم ک قرار بود واسم بیارن
یه شال سرکردم
پشت در اتاق امیر وایستادم میخاصتم در بزنم ک شنیدم میگه
_نگار جونم عشق قشنگ من چرا این جوری میکنی یه دیقه گوش کن گریه نکن عزیزم
با شنیدن این حرفا چندشم شد
_نگار جونم خاهری خااهر گلم قول میدم کارم تموم شد تورو بیارم پیش خودم دیگه نمیزارم اونجا بمونی
گریه نکن خاهر قشنگم
مگ بچه ای خاهر من ۱۴ سالت شدااا
الهیی العفو خواهرش بود کهه
بیشتر از این معطل نکردم و در زدم
_بله
+رهام
_بیا تو
حرفشو ادامه داد
_نگار جونم خیلی دوست دارم من برم بعدن بهت زنگ میزنم
گیتاری ک رو پاش بود زمین گذاشت و بلند شد
_جانم کاری داشتی؟
اوف پدسگ چه باحال میگه جانم
دلم واسش ضعف رف
رهاا متین چیی فقط متین
اه حالا وجدان جونم وقت کردی یه استراحتی ب خدت بدع
+میخاسم بگم لباسام چیشد
_همه چی امادس تو نگران نباش
+آوا چی اون کی میاد ؟
_اون ماه بعد بیاد بهتره
+اسمامون چی
_اسمامون همین میمونه چون باعث میشه فراموش نکنیم سوتی بدیم
+عام خوبه من برم
راه اتاقمو پیش گرفتمو رفتم
زنگ زدم به آوا
_بله
+گل یادم رف بهت بگم خونه امیر میمونم .
توام وسایلتو جمع کن بیام دنبالت
_متوجه شدم اونجا میمونی آخه دیشبم نیومدی میشه من بمونم خونه خودمون؟
+مطمعنی تنهایی مشکلی پیش نمیاد؟
_ن اجی ۱۸ سالمه بلدم خودم همه چیو
+باش کاری نداری برم؟
_ن فقط یه مشکلی هست
+چه مشکلی؟
_خاله نشما
بعد گفتن حرف بی مزش هر هر خندید منم قطع کردم .
خب ساعت ۱۲ ظهره و من هیچ کاری نکردم
دوروزه دیگه میریم اونجا میرم آبتین و ببینم خیلی نگرانم نتونم خودمو کنترل کنم.
روی تخت نرمم دراز کشیدم ک یکی در زد
کلا تو این خونه نمیشه استراحت کردد
بیا توووو (اوف چه ذوقی داره واس همه کاراشونم از من اجازه میگیرن)
+اقا امیر گفتن این کاغذو براتون بیارم
کاعذو ازش گرفتم
+باشه برو بیرون
کاغذو باز کردم مدرک نازاییم بود هعی چه مظلومم
نمیدونم چرا اما یه دیقه دلم واس یتیم بودنم سوخت با خودم گفتم کاش همش یه کابوس باشه مامانم دست بکشه ب موهام و از خواب بیدارم کنه اما همش واقعی
***
فقط ۱۲ ساعت مونده که برم
تازه یاد لباسام افتادم ک قرار بود واسم بیارن
یه شال سرکردم
پشت در اتاق امیر وایستادم میخاصتم در بزنم ک شنیدم میگه
_نگار جونم عشق قشنگ من چرا این جوری میکنی یه دیقه گوش کن گریه نکن عزیزم
با شنیدن این حرفا چندشم شد
_نگار جونم خاهری خااهر گلم قول میدم کارم تموم شد تورو بیارم پیش خودم دیگه نمیزارم اونجا بمونی
گریه نکن خاهر قشنگم
مگ بچه ای خاهر من ۱۴ سالت شدااا
الهیی العفو خواهرش بود کهه
بیشتر از این معطل نکردم و در زدم
_بله
+رهام
_بیا تو
حرفشو ادامه داد
_نگار جونم خیلی دوست دارم من برم بعدن بهت زنگ میزنم
گیتاری ک رو پاش بود زمین گذاشت و بلند شد
_جانم کاری داشتی؟
اوف پدسگ چه باحال میگه جانم
دلم واسش ضعف رف
رهاا متین چیی فقط متین
اه حالا وجدان جونم وقت کردی یه استراحتی ب خدت بدع
+میخاسم بگم لباسام چیشد
_همه چی امادس تو نگران نباش
+آوا چی اون کی میاد ؟
_اون ماه بعد بیاد بهتره
+اسمامون چی
_اسمامون همین میمونه چون باعث میشه فراموش نکنیم سوتی بدیم
+عام خوبه من برم
راه اتاقمو پیش گرفتمو رفتم
۲۳.۱k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.