پارت ۳
پارت ۳
شونه ای باال انداخت و در جواب بومگیوگفت :
یونجون : خبکه چی ؟ مگه شهرت آدم ها به پوله ؟
بومگیو : آره دیگه
یونجون : هوم نه یه جورایی میشه گفت آره ... متاسفانه یکی از معیار های شهرت توی این دنیا پوله
...هر چی پولت بیشتر ، سگ هاییکه برات دم تکون میدن هم بیشتر ...
با شنیدن صدای رئیسش که اسمش رو صدا میزد سینی رو برداشت و دوباره به سمت میز سرو مشروب
رفت تا سفارشات رو بگیره
بومگیو به رفتنش خیره شد و دوباره نگاهش بین آدم های بار چرخید ، یونجون براش آدم جالبی بود
..برای همین بر خالف همه که توی مدرسه مسخره ش میکردن بومگیو بهش نزدیک شد و وقتی با طرز
فکرش آشنا شد شدیدا مجذوبش شد
هر چند ظاهر یونجون یه پسر ساده بود که همیشه شلخته به نظر میرسید ولی وقتی بهش نزدیک
میشدی و با افکار و اعتقاداتش آشنا میشدی جوری هر حرفش قانعت می کرد که تا به خودت میومدی
میدیدی جذبش شدی و داری ازش پیروی میکنی
درست مثل بومگیویی که یه پسر خجالتی و سر به زیر بود که به خاطر پای معلول اش از همه ی آدما
دوری می کرد ولی یونجون کاری کرد که توی پنج سال دوستیشون با این نقص کنار بیاد و وارد جامعه شه
، سرش رو باال بگیره و جواب کسایی رو که مسخره ش میکنن بدون هیچ ترسی بده
بالخره ساعت هفت شب فرا رسید و بار توی شلوغ ترین حالت ممکن بود ، با ورود مردی که همه
منتظرش بودن فضای بار تغیرکرد و جوکمی سنگین ترشد ... با این وجود هنوز حالت پرسر و صدا و
شلوغ خودش رو حفظ کرده بود
بومگیو با دیدن یکی از افرادی که به همراه چوی سونگیل وارد بار شده بود چندبار به بازوی یونجون
آروم ضربه زد وگفت :
بومگیو : هیونگ هیونگ ...پسرش هم همراه ش اومده
یونجون سرش رو از روی برگه ایکه توی دستش بود باال آورد و باگیجی پرسید :
یونجون : پسرکی ؟
بومگیو : همین آقاعه که بهتگفتم دیگه
یونجون : عه مگه اومدن ؟
بومگیو : هیونگ تو چرا بازگیج میزنی ؟
یونجون : عاا بیان بیان ..خب داشتی میگفتی ، پسرش کدومه ؟
شونه ای باال انداخت و در جواب بومگیوگفت :
یونجون : خبکه چی ؟ مگه شهرت آدم ها به پوله ؟
بومگیو : آره دیگه
یونجون : هوم نه یه جورایی میشه گفت آره ... متاسفانه یکی از معیار های شهرت توی این دنیا پوله
...هر چی پولت بیشتر ، سگ هاییکه برات دم تکون میدن هم بیشتر ...
با شنیدن صدای رئیسش که اسمش رو صدا میزد سینی رو برداشت و دوباره به سمت میز سرو مشروب
رفت تا سفارشات رو بگیره
بومگیو به رفتنش خیره شد و دوباره نگاهش بین آدم های بار چرخید ، یونجون براش آدم جالبی بود
..برای همین بر خالف همه که توی مدرسه مسخره ش میکردن بومگیو بهش نزدیک شد و وقتی با طرز
فکرش آشنا شد شدیدا مجذوبش شد
هر چند ظاهر یونجون یه پسر ساده بود که همیشه شلخته به نظر میرسید ولی وقتی بهش نزدیک
میشدی و با افکار و اعتقاداتش آشنا میشدی جوری هر حرفش قانعت می کرد که تا به خودت میومدی
میدیدی جذبش شدی و داری ازش پیروی میکنی
درست مثل بومگیویی که یه پسر خجالتی و سر به زیر بود که به خاطر پای معلول اش از همه ی آدما
دوری می کرد ولی یونجون کاری کرد که توی پنج سال دوستیشون با این نقص کنار بیاد و وارد جامعه شه
، سرش رو باال بگیره و جواب کسایی رو که مسخره ش میکنن بدون هیچ ترسی بده
بالخره ساعت هفت شب فرا رسید و بار توی شلوغ ترین حالت ممکن بود ، با ورود مردی که همه
منتظرش بودن فضای بار تغیرکرد و جوکمی سنگین ترشد ... با این وجود هنوز حالت پرسر و صدا و
شلوغ خودش رو حفظ کرده بود
بومگیو با دیدن یکی از افرادی که به همراه چوی سونگیل وارد بار شده بود چندبار به بازوی یونجون
آروم ضربه زد وگفت :
بومگیو : هیونگ هیونگ ...پسرش هم همراه ش اومده
یونجون سرش رو از روی برگه ایکه توی دستش بود باال آورد و باگیجی پرسید :
یونجون : پسرکی ؟
بومگیو : همین آقاعه که بهتگفتم دیگه
یونجون : عه مگه اومدن ؟
بومگیو : هیونگ تو چرا بازگیج میزنی ؟
یونجون : عاا بیان بیان ..خب داشتی میگفتی ، پسرش کدومه ؟
۲.۴k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.