اشتباه اول
اشتباه اول
P25
قلبم وایستاد دیگه نتونستم درو باز کردم و رفتم تو ا.ت بی جون بود دکتر و گرفتم زیر کتک و بیرونم کردن توی حیاط بیمارستان داد میزدم و گریه میکردم اون دکتر و اون زنی ک میگه مادرمه رو میکشم قول میدم ا.ت قول میدم پرستار اومد نزدیکم دستشو گذاشت روی شونم
تهیونگ:به من دست نزن
پرستار:باشه آقای محترم شما اجازه ندارید با دکتر اینطوری برخورد کنید و همینطور نباید برید داخل اتاق
تهیونگ:.....
پرستار:الان خانم مین....
پاشدم رفتم
پرستار با صدای بلند:حالشون خوبه
برگشتم و نگاش کردم و دوییدم تو بیمارستان
پرستار زیر لب:نگا نگا قدرت عشقو حتی اگه بزرگ ترین مافیا ی کره ام که باشی عشق باهات اینکارو میکنه
رفتم و از دکتری که از دماغ شسماغ طورش خون میومد عذرخواهی کردم و رفتم پیش ا.ت روی تختش نشستم پرستار اومد و گفت بیدارش کن
تهیونگ:بله؟
پرستار:بیدارش کن بیهوشه میخای بره تو کما
تهیونگ:باش
دست میکشیدم روی موهاش و نوازشش میکردم
تهیونگ:عزیزم پرنسسم چشماتو باز کن خوشگلم فدات شم دورت بگردم پاشو نفسم
پرستار:اینجوری منم باشم بدتر میخوابم
پرستار زد به دست ا.ت و با صدای بلند گف
پرستار:بیدارشوووووووووووو
تهیونگ:عع زنمه ها پرو
پرستار:ببخشید جناب کیم ولی لازم بود
ا.ت آروم چشماش باز شد و همون لحظه گفت
ا.ت:تهیونگ بگید تهیونگ بیاد
صداش نا برای حرف زدن نداشت بغض کردم
تهیونگ:جانم گودی جان؟
ا.ت:ب..غل.م...ک...ن............
تهیونگ:چشم عزیزم ب....
ا.ت:و ببرم....خونه.......
تهیونگ:نمیشه
ا.ت شروع به گریه کردن کرد با هر قطره اشکش آتیش میگرفتم
پرستار:ا.ت جان هنوز جواب سیتی اسکن نیومده هروقت اومد اگه خوب بود
چپ چپ نگاهش کردم
پرستار:که ایشالا خوبه میتونی بری
P25
قلبم وایستاد دیگه نتونستم درو باز کردم و رفتم تو ا.ت بی جون بود دکتر و گرفتم زیر کتک و بیرونم کردن توی حیاط بیمارستان داد میزدم و گریه میکردم اون دکتر و اون زنی ک میگه مادرمه رو میکشم قول میدم ا.ت قول میدم پرستار اومد نزدیکم دستشو گذاشت روی شونم
تهیونگ:به من دست نزن
پرستار:باشه آقای محترم شما اجازه ندارید با دکتر اینطوری برخورد کنید و همینطور نباید برید داخل اتاق
تهیونگ:.....
پرستار:الان خانم مین....
پاشدم رفتم
پرستار با صدای بلند:حالشون خوبه
برگشتم و نگاش کردم و دوییدم تو بیمارستان
پرستار زیر لب:نگا نگا قدرت عشقو حتی اگه بزرگ ترین مافیا ی کره ام که باشی عشق باهات اینکارو میکنه
رفتم و از دکتری که از دماغ شسماغ طورش خون میومد عذرخواهی کردم و رفتم پیش ا.ت روی تختش نشستم پرستار اومد و گفت بیدارش کن
تهیونگ:بله؟
پرستار:بیدارش کن بیهوشه میخای بره تو کما
تهیونگ:باش
دست میکشیدم روی موهاش و نوازشش میکردم
تهیونگ:عزیزم پرنسسم چشماتو باز کن خوشگلم فدات شم دورت بگردم پاشو نفسم
پرستار:اینجوری منم باشم بدتر میخوابم
پرستار زد به دست ا.ت و با صدای بلند گف
پرستار:بیدارشوووووووووووو
تهیونگ:عع زنمه ها پرو
پرستار:ببخشید جناب کیم ولی لازم بود
ا.ت آروم چشماش باز شد و همون لحظه گفت
ا.ت:تهیونگ بگید تهیونگ بیاد
صداش نا برای حرف زدن نداشت بغض کردم
تهیونگ:جانم گودی جان؟
ا.ت:ب..غل.م...ک...ن............
تهیونگ:چشم عزیزم ب....
ا.ت:و ببرم....خونه.......
تهیونگ:نمیشه
ا.ت شروع به گریه کردن کرد با هر قطره اشکش آتیش میگرفتم
پرستار:ا.ت جان هنوز جواب سیتی اسکن نیومده هروقت اومد اگه خوب بود
چپ چپ نگاهش کردم
پرستار:که ایشالا خوبه میتونی بری
۳.۵k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.