p³¹
p³¹
+آم لوسی زنگ زد...شب دورهمیه تو بار همیشگی
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم
+میشه تنهایی برم....یعنی میشه نیای؟
_چرا *متعجب
+چون...وجودت یکم لوسی رو معذب میکنه
ته اخمی کرد و بلند شد و وارد اتاق شد یکی یکی لباساش رو از تن کند و داخل حمام رفت
_تا ده دقیقه دیگه آماده باش
+اما
_اما بی اما*جدی
چیز دیگه ای نگفتم،یعنی جرات نکردم بگم، پس فقط به حرفش گوش دادم
²⁰ minutes later
به ته نگاهی انداختم و لبخندی زدم در حال بستن کروات بود،توقع داشتم که تو بستن کروات مشکل داشته باشه و برم براش ببندم اونم یکم بهم خیره بشه و بعد همو ببوسیم ،خنده ای از افکار مسخره ام کردم ،این زندگی اون زندگی نبود که من تصور میکردم ،بهم نگاهی انداخت
_خوب نیست؟
+نه عالیه *لبخند
اتمام ویو ات
بعد از یک ربع دختر و پسر به کلاب رسیدن و وارد شدن و دوستانشون با دیدن دونفر بلند شدن و احوال پرسی مفصلی کردن اما این وسط لوسی راحت نبود و ات متوجه بود اما کاری ازش بر نمیومد
¹⁰ minutes later
ته ویو
به لوسی که خیلی بد نگاهم میکرد نگاه انداختم و دست ات رو گرفتم اما لوسی از سر میز بلند شد و گفت میره بیرون هوا بخوره نفس عمیقی کشیدم اما اهمیت ندادم ،کمی بعد در حال پر کردن شات بودم که چشمم به جان خورد که داشت از دور ما رو نگاه میکرد ،این اینجا چیکار میکنه؟ بلندم شدم
_ببخشید الان برمیگردم
به سمت جان رفتم و دستش رو گرفتم و بردم طبقه بالا و بهش غریدم
_اینجا چه غلطی میکنی؟ مگه بهت نگفتم وقتی با خانواده و دوستام هستم نیا
جان:ببخشید رئیس ولی اضطراری بود....
اتمام ویو ته
ویو ات
یک ربعی بود که از ته خبری نشد و باعث نگرانیم شد بلند شدم و رفتم طبقه دوم چند بار ته رو صدا زدم ولی جوابی نشنیدم ،همه اتاق های طبقه رو گشتم ولی تو هیچکدوم نبود ،چشمم به یک اتاق با نوشته ورود ممنوع خورد،خواستم برگردم اما کنجکاوی و نگرانیم نسبت به ته منو وادار به رفتن کرد ،وارد شدم، خیلی اروم به سمت جلو حرکت کردم و باصدای حرف زدن کسی پشت دیوار قایم شدم
مرده/ارباب ببخشید بهم رحم کنید من زن و بچه دارم دیگه همچین غلطی رو نمیکنم *گریه
ته/باید قبل از فروختن من به فکرش میوفتادی....اما نگران نباش خانواده ات هم همراهت میان
از پشت دیوار نگاهی انداختم ،ته دستش اسلحه بود و مردی از سرتا پای خون خورده بود جلوش زانو زده بود ،اما طولی نکشید که با شلیک توسط ته اون مرد کشته شد ،از ترس جیغ آرومی کشیدم که توجه ته رو به خودم جلب کرد
ته:تو اینجا چکار میکنی؟*شک و عصبی
+آم لوسی زنگ زد...شب دورهمیه تو بار همیشگی
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم
+میشه تنهایی برم....یعنی میشه نیای؟
_چرا *متعجب
+چون...وجودت یکم لوسی رو معذب میکنه
ته اخمی کرد و بلند شد و وارد اتاق شد یکی یکی لباساش رو از تن کند و داخل حمام رفت
_تا ده دقیقه دیگه آماده باش
+اما
_اما بی اما*جدی
چیز دیگه ای نگفتم،یعنی جرات نکردم بگم، پس فقط به حرفش گوش دادم
²⁰ minutes later
به ته نگاهی انداختم و لبخندی زدم در حال بستن کروات بود،توقع داشتم که تو بستن کروات مشکل داشته باشه و برم براش ببندم اونم یکم بهم خیره بشه و بعد همو ببوسیم ،خنده ای از افکار مسخره ام کردم ،این زندگی اون زندگی نبود که من تصور میکردم ،بهم نگاهی انداخت
_خوب نیست؟
+نه عالیه *لبخند
اتمام ویو ات
بعد از یک ربع دختر و پسر به کلاب رسیدن و وارد شدن و دوستانشون با دیدن دونفر بلند شدن و احوال پرسی مفصلی کردن اما این وسط لوسی راحت نبود و ات متوجه بود اما کاری ازش بر نمیومد
¹⁰ minutes later
ته ویو
به لوسی که خیلی بد نگاهم میکرد نگاه انداختم و دست ات رو گرفتم اما لوسی از سر میز بلند شد و گفت میره بیرون هوا بخوره نفس عمیقی کشیدم اما اهمیت ندادم ،کمی بعد در حال پر کردن شات بودم که چشمم به جان خورد که داشت از دور ما رو نگاه میکرد ،این اینجا چیکار میکنه؟ بلندم شدم
_ببخشید الان برمیگردم
به سمت جان رفتم و دستش رو گرفتم و بردم طبقه بالا و بهش غریدم
_اینجا چه غلطی میکنی؟ مگه بهت نگفتم وقتی با خانواده و دوستام هستم نیا
جان:ببخشید رئیس ولی اضطراری بود....
اتمام ویو ته
ویو ات
یک ربعی بود که از ته خبری نشد و باعث نگرانیم شد بلند شدم و رفتم طبقه دوم چند بار ته رو صدا زدم ولی جوابی نشنیدم ،همه اتاق های طبقه رو گشتم ولی تو هیچکدوم نبود ،چشمم به یک اتاق با نوشته ورود ممنوع خورد،خواستم برگردم اما کنجکاوی و نگرانیم نسبت به ته منو وادار به رفتن کرد ،وارد شدم، خیلی اروم به سمت جلو حرکت کردم و باصدای حرف زدن کسی پشت دیوار قایم شدم
مرده/ارباب ببخشید بهم رحم کنید من زن و بچه دارم دیگه همچین غلطی رو نمیکنم *گریه
ته/باید قبل از فروختن من به فکرش میوفتادی....اما نگران نباش خانواده ات هم همراهت میان
از پشت دیوار نگاهی انداختم ،ته دستش اسلحه بود و مردی از سرتا پای خون خورده بود جلوش زانو زده بود ،اما طولی نکشید که با شلیک توسط ته اون مرد کشته شد ،از ترس جیغ آرومی کشیدم که توجه ته رو به خودم جلب کرد
ته:تو اینجا چکار میکنی؟*شک و عصبی
۱۲.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.