p³²
p³²
ته :تو اینجا چیکار میکنی
مونده بودم چی بگم و تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که از اتاق خارج شم،با سرعت از اتاق زدم بیرون و به سمت پله ها رفتم که دست توسط ته کشیده شد با دیدنش بغضم گرفت
+بهم دست نزن تو یک قاتلی*داد و بغض
+تو یک مرده بیچاره رو کشتی میفهمی؟اون فرد خانواده داشت اما توی پست فطرت....
دستشو رو دهنم قرار داد به یک گوشه هدایتم کرد ،به دیوار چسبیده بودم و از ترس هق هق میزدم
_نباید اینطوری میشد....فاک بهت*زیر لب
مشت محکمی به دیوار زد که موجب لرزش من شد
اتمام ویو ات*
ته ویو
اعصبابم کاملا خطی خطی شده بود ...الان وقتش نبود نباید الان میفهمید ،به اطرافا نگاهی انداختم نباید بیشتر از این اینجا میموندیم دست ات رو گرفتم و دنبال خودم بردمش ،مقاومت زیادی میکرد تا از دستم در بره اما چندان موفق هم نبود،سریع از کلاب خارج شدیم و سوار ماشین شدیم و به راننده گفتم بره عمارت،راننده راه افتاد و ات شروع به حرف زدن کرد
+تو یکی رو کشتی
_ات ساکت شو
+تو قاتل روانی*چند بار تکرار کرد
سیلی بهش زدم و با داد گفتم:مگه نمیگم ساکت شو*
بعد از سیلی که زدپ قطره اشکی از چشمش سر خورد ::+ازت متنفرم*آروم
اتمام ویو ته
پسر حس کرد که دیگه موقعشه و سرنگی به گردن دختر زد و دختر در عرض ۲۰ ثانیه بیهوش شد
فردا ساعت ¹⁰ ویو ات
چند دقیقه ای میشد که بیدار شده بودم و سردرد شدیدی داشتم به اطراف نگاهی انداختم یک اتاق خواب بزرگ با تم مشکی و چوب قهوه ای سوخته بود ،من کجام؟ از روی تخت بلند شدم و به سمت در رفتم خواستم درو باز کنم؛ اما با شنیدن صدای ته و فردی که باهاش حرف میزد متوقف شدم
^ یعنی الان این توست؟من میخوام ببینمش.. *با لحن بچگونه بخونین)
_آره ولی الان خوابه دختر خوشگلم...وقتی بیدار شد میبینیش
^....
در اتاق رو باز کردم و به ته و دختر کوچولویی که داشت باهاش حرف میزد نگاه انداختم
^عه عمو بیدار شد *با ذوق
^خیلی خوشگله
دختر کوچولو به پاهام چسبید و حالت بغل کردن به خودش گرفت
^سلام خاله خوشگله
+سلام*یکم متعجب
_معرفی میکنم......ایلین، ات .....ات،ایلین*لبخندی زد و ادامه داد:ایلین برادرزاده امه خیلی مشتاق بود ببینتت ات
^خاله ببخشید اگه بیدارت کردم *کیوت
لبخندی زدم گفتم مشکلی نداره و به ته نگاه انداختم::ما باهم باید صحبت کنیم ...
با اون کوجولو خداحافظی کردم و رفتم تو اتاق و رو تخت نشستم و بعد از سی ثانیه ته اومد تو اتاق و درو بست،نشست کنارم
_خب...
+اینجا کجاست؟
_خونه جدید مون
+من نمیخوام اینجا بمونم*جدی
like/¹²
comment/نظرتون و ایده هایی که دارین
::(شروعسالتحصیلیجدیدراپيشاپيشتسلیتمیگویم)
ته :تو اینجا چیکار میکنی
مونده بودم چی بگم و تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که از اتاق خارج شم،با سرعت از اتاق زدم بیرون و به سمت پله ها رفتم که دست توسط ته کشیده شد با دیدنش بغضم گرفت
+بهم دست نزن تو یک قاتلی*داد و بغض
+تو یک مرده بیچاره رو کشتی میفهمی؟اون فرد خانواده داشت اما توی پست فطرت....
دستشو رو دهنم قرار داد به یک گوشه هدایتم کرد ،به دیوار چسبیده بودم و از ترس هق هق میزدم
_نباید اینطوری میشد....فاک بهت*زیر لب
مشت محکمی به دیوار زد که موجب لرزش من شد
اتمام ویو ات*
ته ویو
اعصبابم کاملا خطی خطی شده بود ...الان وقتش نبود نباید الان میفهمید ،به اطرافا نگاهی انداختم نباید بیشتر از این اینجا میموندیم دست ات رو گرفتم و دنبال خودم بردمش ،مقاومت زیادی میکرد تا از دستم در بره اما چندان موفق هم نبود،سریع از کلاب خارج شدیم و سوار ماشین شدیم و به راننده گفتم بره عمارت،راننده راه افتاد و ات شروع به حرف زدن کرد
+تو یکی رو کشتی
_ات ساکت شو
+تو قاتل روانی*چند بار تکرار کرد
سیلی بهش زدم و با داد گفتم:مگه نمیگم ساکت شو*
بعد از سیلی که زدپ قطره اشکی از چشمش سر خورد ::+ازت متنفرم*آروم
اتمام ویو ته
پسر حس کرد که دیگه موقعشه و سرنگی به گردن دختر زد و دختر در عرض ۲۰ ثانیه بیهوش شد
فردا ساعت ¹⁰ ویو ات
چند دقیقه ای میشد که بیدار شده بودم و سردرد شدیدی داشتم به اطراف نگاهی انداختم یک اتاق خواب بزرگ با تم مشکی و چوب قهوه ای سوخته بود ،من کجام؟ از روی تخت بلند شدم و به سمت در رفتم خواستم درو باز کنم؛ اما با شنیدن صدای ته و فردی که باهاش حرف میزد متوقف شدم
^ یعنی الان این توست؟من میخوام ببینمش.. *با لحن بچگونه بخونین)
_آره ولی الان خوابه دختر خوشگلم...وقتی بیدار شد میبینیش
^....
در اتاق رو باز کردم و به ته و دختر کوچولویی که داشت باهاش حرف میزد نگاه انداختم
^عه عمو بیدار شد *با ذوق
^خیلی خوشگله
دختر کوچولو به پاهام چسبید و حالت بغل کردن به خودش گرفت
^سلام خاله خوشگله
+سلام*یکم متعجب
_معرفی میکنم......ایلین، ات .....ات،ایلین*لبخندی زد و ادامه داد:ایلین برادرزاده امه خیلی مشتاق بود ببینتت ات
^خاله ببخشید اگه بیدارت کردم *کیوت
لبخندی زدم گفتم مشکلی نداره و به ته نگاه انداختم::ما باهم باید صحبت کنیم ...
با اون کوجولو خداحافظی کردم و رفتم تو اتاق و رو تخت نشستم و بعد از سی ثانیه ته اومد تو اتاق و درو بست،نشست کنارم
_خب...
+اینجا کجاست؟
_خونه جدید مون
+من نمیخوام اینجا بمونم*جدی
like/¹²
comment/نظرتون و ایده هایی که دارین
::(شروعسالتحصیلیجدیدراپيشاپيشتسلیتمیگویم)
۱۰.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.