پارت ۷ : سوار ماشین شدیم ساعت و نگا کردم دیدم ساعت هشت و
پارت ۷ : سوار ماشین شدیم ساعت و نگا کردم دیدم ساعت هشت و ربع است سرم و به شیشه ماشین تکیه دادم و خوابم برد .
( جونگ کوک)
همین که ماشینو گرفتم آروم شدم ترافیک بود دیگه راه باز شد و رفتیم من گفتم : سردته ؟؟؟ جوابی نداد من : هِی با تو بودم هیچ جوابی نمی داد بهش نگا کردم دیدم سرشو به شیشه تکیه داده و خوابه یک لبخند کجی زدم و گفتم : منو باش این همه سر وصدا کردم هنوز خوابه رسیدیم دم خونش از ماشین پیاده شدم و درو باز کردم اومدم نزدیک ماشین نایکا رو بغل کردم و با خودم بردم داخل خونه گذاشتمش روی تخت و رفتم .
( من )
صبح بیدار شدم رفتم صورتم را شستم یاد دیشب افتادم که رو موتور بودیم و من خوابم برد رفتم سراغ گوشیم هوا بارونی بود و قطراتی بارون می ریخت گفتم : چه هوای خوبی گوشیمو از داخل کیفم برداشتم و به جونگ کوک پیام دادم من : مرسی یک دفعه یادم اومد که تو خونه هیچی ندارم و خریدام خونه اون ها هست سریع یک لباس آبی گشاد آستین بلند دکمه دار پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ به جونگ کوک پیام دادم که من میام خریدامو ببرم .
( جونگ کوک)
همین که ماشینو گرفتم آروم شدم ترافیک بود دیگه راه باز شد و رفتیم من گفتم : سردته ؟؟؟ جوابی نداد من : هِی با تو بودم هیچ جوابی نمی داد بهش نگا کردم دیدم سرشو به شیشه تکیه داده و خوابه یک لبخند کجی زدم و گفتم : منو باش این همه سر وصدا کردم هنوز خوابه رسیدیم دم خونش از ماشین پیاده شدم و درو باز کردم اومدم نزدیک ماشین نایکا رو بغل کردم و با خودم بردم داخل خونه گذاشتمش روی تخت و رفتم .
( من )
صبح بیدار شدم رفتم صورتم را شستم یاد دیشب افتادم که رو موتور بودیم و من خوابم برد رفتم سراغ گوشیم هوا بارونی بود و قطراتی بارون می ریخت گفتم : چه هوای خوبی گوشیمو از داخل کیفم برداشتم و به جونگ کوک پیام دادم من : مرسی یک دفعه یادم اومد که تو خونه هیچی ندارم و خریدام خونه اون ها هست سریع یک لباس آبی گشاد آستین بلند دکمه دار پوشیدم با یک شلوار سیاه تنگ به جونگ کوک پیام دادم که من میام خریدامو ببرم .
۱۳۸.۷k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.