پارت۳۸
#پارت۳۸
داشتم لباسمو عوض میکردم که گوشیم زنگ خورد،سها بود تماسو وصل کردم:سلام
سها:سلام عزیزم،خوبی
+اوکی ام،تو چطوری؟
سها:منم خوبم،اقا کرم نمیای اینجا؟؟
+حوصله داریا،من الان بین این جنگ و دعوا پاشم بیام پیش تو؟
سها:من نمیفهمم مادربزرگت چ مشکلی با من داره که واسه دور کردن من از تو هر کاری حاضر انجام بده
+بس کن سها حوصله بحث ندارم هی همش گی......
صدای دراتاق مانع از حرف زدنم شد گفتم;بیا داخل
مادر جون:هرکی پشت خطت هست قطع کن بیا بشین کارت دارم
+چیزی شده دوباره؟
مادرجون:کاری روکه بهت گفتم انجام بده
خدا میدونه باز چ خوابی واسه منه بدبخت دیده رو به سها گفتم بعدا بهت زنگ میزنم و تماس و قطع کردم،روبرش نشستم و گفتم:بفرمایید سلطان باز چی شده،چ خواب هایی واسه من دیدی؟
مادرجون:خودت میدونی راجب چی و کی میخوام باهات حرف بزنم
+ببین مادرجون،میخای بیرونم کنی بکن،میخای هرچی دارم ازم بگیری بگیر،ازارث محروم کنی بکن،ولـــــــــــــــی فکر این که من بااین دختره مزخرف ازدواج کنم رو از سرت بیرون کن،من تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم با این ازدواج کنم تماااام....
مادرجون:میکنی،چون من میگم
+اونوقت چرا؟؟من که بهتون گفتم،نـــــــه
مادرجون:من کیانارو میخام اونم به عنوان زن تو،تواگه با این دختر ازدواج کنی حتی خودت هم راحتی و محدود هم نمیشی چون کارات براش مهم نیست برعکس بقیه اصلا کاری به کارت نداره
+اره اصلا،فقط بلده چپ و راست تیکه بارم کنه،نه مادر جون،نمیخام
مادرجون:خب بزار اینطوری بهت بگم،کرم اگه این کارو برای مادر جونت انجام بدی نصف دارایی تاشکیران رو به نامت میکنم
ناباور داشتم بهش نگاه میکردم نصف دارای فقط مال من؟امکان نداره.... #loveintime
لطفا به اشتراک بزارید👆🙏
داشتم لباسمو عوض میکردم که گوشیم زنگ خورد،سها بود تماسو وصل کردم:سلام
سها:سلام عزیزم،خوبی
+اوکی ام،تو چطوری؟
سها:منم خوبم،اقا کرم نمیای اینجا؟؟
+حوصله داریا،من الان بین این جنگ و دعوا پاشم بیام پیش تو؟
سها:من نمیفهمم مادربزرگت چ مشکلی با من داره که واسه دور کردن من از تو هر کاری حاضر انجام بده
+بس کن سها حوصله بحث ندارم هی همش گی......
صدای دراتاق مانع از حرف زدنم شد گفتم;بیا داخل
مادر جون:هرکی پشت خطت هست قطع کن بیا بشین کارت دارم
+چیزی شده دوباره؟
مادرجون:کاری روکه بهت گفتم انجام بده
خدا میدونه باز چ خوابی واسه منه بدبخت دیده رو به سها گفتم بعدا بهت زنگ میزنم و تماس و قطع کردم،روبرش نشستم و گفتم:بفرمایید سلطان باز چی شده،چ خواب هایی واسه من دیدی؟
مادرجون:خودت میدونی راجب چی و کی میخوام باهات حرف بزنم
+ببین مادرجون،میخای بیرونم کنی بکن،میخای هرچی دارم ازم بگیری بگیر،ازارث محروم کنی بکن،ولـــــــــــــــی فکر این که من بااین دختره مزخرف ازدواج کنم رو از سرت بیرون کن،من تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم با این ازدواج کنم تماااام....
مادرجون:میکنی،چون من میگم
+اونوقت چرا؟؟من که بهتون گفتم،نـــــــه
مادرجون:من کیانارو میخام اونم به عنوان زن تو،تواگه با این دختر ازدواج کنی حتی خودت هم راحتی و محدود هم نمیشی چون کارات براش مهم نیست برعکس بقیه اصلا کاری به کارت نداره
+اره اصلا،فقط بلده چپ و راست تیکه بارم کنه،نه مادر جون،نمیخام
مادرجون:خب بزار اینطوری بهت بگم،کرم اگه این کارو برای مادر جونت انجام بدی نصف دارایی تاشکیران رو به نامت میکنم
ناباور داشتم بهش نگاه میکردم نصف دارای فقط مال من؟امکان نداره.... #loveintime
لطفا به اشتراک بزارید👆🙏
۶.۰k
۰۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.