پارت۴۰
#پارت۴۰
#کیانا
صبح با صدار الارم گوشیم از خواب بیدار شدم ورفتم آبی به دست و صورتم زدم و اومدم حاضر بشم،سریع یه بلوز و شلوار پوشیدم و وسایل هامو جمع کردم و رفتم پایین و به سلام کردم اوناهم جوابمو دادن سریع یه صبحونه سرپایی خوردم و از همه خداحافظی کردم وسایلمو داخل ماشین گذاشتم وحرکت کردم سمت دانشگاه،از اون شب مهمونی یه دوروزی میگذره ومن بجز خانواده خودم کسی رو ندیدم،یه یک ساعتی داخل راه بودم وقتی رسیدم سریع وسایل هامو گذاشتم داخل اتاق چون دیرم شده بود جمع نکردم فقط کتاب هامو برداشتمو سمت ساختمان دانشگاه رفتم استادرو دیدم که داشت میرفت داخل کلاس سریع خودمو رسوندم و هم زمان باهاش وارد کلاس شدم وسلام کردم تقریبا همه جوابمو دادن رفتم نشستم کنار ملیسا که استاد گفت:خانم خضندارجلسه اول بعد از میان ترم،هم زمان با استاد اومدید داخل؟
+ببخشید استاد،یه کم دیرم شد تا رسیدم اینجا
استاد:خیلی خوب امید وارم تکرار نشه
+چشم استاد
بعد از این حرف شروع کرد به درس دادن تا ساعت۲:۳۰مشغول کلاسا بودیم دیگه نا نداشتم چون دوباره ساعت۶هم کلاس داشتیم دلم میخاست گریه کنم اینقده خوابم میومدکه نگووو،اخه دیشب مجبور بودم بخاطر کارای اهنگ جدیدی که میخاستم بدم بیرون تا دیروقت با بچه ها بیدار بمونیم و روش کار کنیم،رفتم داخل سلف همه مثل همیشه جمع بودن غذا گرفتم و رفتم سمت میز کنار آسلی و ملیسا نشستم و مشغول خوردن شدم،یهویی که سرمو اوردم بالا دیدم کل اون جمع چشمشون به منه با ابرو های بالا پریده پرسیدم:مشکلی پیش اومده؟؟؟چتونه زول زدین به من؟
همشون با هم گفتن:نــــــــه،چیزی نیست
یه نگاه بهشون انداختم و بلند شدم برم که گوشیم زنگ خورد یه نگاه به صفحه انداختم ولی شماره ناشناس بود با تردید جواب دادم:بله،بفرمایید...... #loveintime
لطفا به اشتراک بزارید👆🙏
@roman._.loveintime
#کیانا
صبح با صدار الارم گوشیم از خواب بیدار شدم ورفتم آبی به دست و صورتم زدم و اومدم حاضر بشم،سریع یه بلوز و شلوار پوشیدم و وسایل هامو جمع کردم و رفتم پایین و به سلام کردم اوناهم جوابمو دادن سریع یه صبحونه سرپایی خوردم و از همه خداحافظی کردم وسایلمو داخل ماشین گذاشتم وحرکت کردم سمت دانشگاه،از اون شب مهمونی یه دوروزی میگذره ومن بجز خانواده خودم کسی رو ندیدم،یه یک ساعتی داخل راه بودم وقتی رسیدم سریع وسایل هامو گذاشتم داخل اتاق چون دیرم شده بود جمع نکردم فقط کتاب هامو برداشتمو سمت ساختمان دانشگاه رفتم استادرو دیدم که داشت میرفت داخل کلاس سریع خودمو رسوندم و هم زمان باهاش وارد کلاس شدم وسلام کردم تقریبا همه جوابمو دادن رفتم نشستم کنار ملیسا که استاد گفت:خانم خضندارجلسه اول بعد از میان ترم،هم زمان با استاد اومدید داخل؟
+ببخشید استاد،یه کم دیرم شد تا رسیدم اینجا
استاد:خیلی خوب امید وارم تکرار نشه
+چشم استاد
بعد از این حرف شروع کرد به درس دادن تا ساعت۲:۳۰مشغول کلاسا بودیم دیگه نا نداشتم چون دوباره ساعت۶هم کلاس داشتیم دلم میخاست گریه کنم اینقده خوابم میومدکه نگووو،اخه دیشب مجبور بودم بخاطر کارای اهنگ جدیدی که میخاستم بدم بیرون تا دیروقت با بچه ها بیدار بمونیم و روش کار کنیم،رفتم داخل سلف همه مثل همیشه جمع بودن غذا گرفتم و رفتم سمت میز کنار آسلی و ملیسا نشستم و مشغول خوردن شدم،یهویی که سرمو اوردم بالا دیدم کل اون جمع چشمشون به منه با ابرو های بالا پریده پرسیدم:مشکلی پیش اومده؟؟؟چتونه زول زدین به من؟
همشون با هم گفتن:نــــــــه،چیزی نیست
یه نگاه بهشون انداختم و بلند شدم برم که گوشیم زنگ خورد یه نگاه به صفحه انداختم ولی شماره ناشناس بود با تردید جواب دادم:بله،بفرمایید...... #loveintime
لطفا به اشتراک بزارید👆🙏
@roman._.loveintime
۱۷.۰k
۰۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.