(☆اون مال منه☆) پارت ¹⁶
خونه ی کوک
ا/ت کم کم به هوش اومد و دید که کوک روبه روش نشسته. خیلی ترسید ولی کوک بهش گفت:
کوک: چرا رفته بودی بار بیبی من؟(یکمی عصبی)
ا/ت: کوک منو ببخش راستش اول کاترین گفت بریم منم هی مخالفت میکردم ولی بعدش گفت میام دنبالت و اینا منم قبول کردم.(با ترس)
کوک: شنیدم که با یه پسره حرف زدی(عصبی)
ا/ت: کوک من رفتم یه جایی بشینم و اون پسره عوضی اومد و باهام حرف زد
کوک: خب بگو چیشد چی گفت؟
ا/ت: گفت بیا باهم برخصیم و گفتم بر....(توضیح داد)
کوک: پسره رو پیدا کردیم و جنازش تو حیاطه
ا/ت: چییییییی کشتیش؟(با داد)
کوک: مثل اینکه دوست نداشتی بمیره(عصبی)
ا/ت: نه فقط چجوری کشتیش؟
کوک: شکنجه اش دادم
ا/ت: عههه راستی تو مگه المان نبودی؟
کوک: اومدم تورو با خودم ببرم که با این کارت بعید میدونم حتی بهت اعتماد کنم
ا/ت: کوک لطفا من که تقصیری نداشتم
کوک: هییی شانس اوردی که خرگوش کوچولوی منی وگرنه هر کس دیگه ای بود زندش نمیزاشتم
ا/ت: ممنونم بانی کوچولوی من☺
کوک: وسایلتو جمع کن میخوایم دوتایی بریم المان بیبی من
ا/ت:باشه بانی من(:
ا/ت اماده شد و با کوک رفتن فرودگاه و پروااااااااز کردن و رفتن المان
کوک: خب رسیدیم بیبی گرل
ا/ت: وااااای چه قدر خوشگله(با ذوق)
جیمین: سلام کوک واااو میبینم که ا/ت خانم هم اومده چطوری؟
ا/ت: سلام جیمین ممنونم من خوبم
کوک: سلام منم خوبم ،( ا/ت حواست باشه ) (در گوش ا/ت گفت)
ا/ت: اوک بابا
کوک و ا/ت رسیدن هتل
کوک از شدت خستگی خودشو رو تخت انداخت
ا/ت: بیب لباستو نمیخوای عوض کنی؟
کوک: چرا الان میکنم(لباسشو دراورد و تیشرت نبوشید)
ا/ت: چرا تیشرتت رو نپوشیدی؟
کوک: بیا باهم بخوابیم ، نپوشیدم چون میخوام باهات ل*خت بخوابم
ا/ت:😳
کوک:چیه؟
ا/ت: هیچی ولش کن
کوک: بیا
ا/ت: اوک
خلاصهههههههههههه😬(سانسور)😬
باهم خوابیدن و با صدای زنگ گوشی کوک بیدار شدن(زززززز)
کوک: الو (خوابالو)
جیمین: الو کوک خبر بد
کوک: چی شده؟ (خوابالو)
جیمین: تهیونگ زندست
کوک از رو تخت بلند شد
کوک: چیییی؟(با داد)
شرایط: ⁶ تا لایک و ⁵ تا کامنت😁
ا/ت کم کم به هوش اومد و دید که کوک روبه روش نشسته. خیلی ترسید ولی کوک بهش گفت:
کوک: چرا رفته بودی بار بیبی من؟(یکمی عصبی)
ا/ت: کوک منو ببخش راستش اول کاترین گفت بریم منم هی مخالفت میکردم ولی بعدش گفت میام دنبالت و اینا منم قبول کردم.(با ترس)
کوک: شنیدم که با یه پسره حرف زدی(عصبی)
ا/ت: کوک من رفتم یه جایی بشینم و اون پسره عوضی اومد و باهام حرف زد
کوک: خب بگو چیشد چی گفت؟
ا/ت: گفت بیا باهم برخصیم و گفتم بر....(توضیح داد)
کوک: پسره رو پیدا کردیم و جنازش تو حیاطه
ا/ت: چییییییی کشتیش؟(با داد)
کوک: مثل اینکه دوست نداشتی بمیره(عصبی)
ا/ت: نه فقط چجوری کشتیش؟
کوک: شکنجه اش دادم
ا/ت: عههه راستی تو مگه المان نبودی؟
کوک: اومدم تورو با خودم ببرم که با این کارت بعید میدونم حتی بهت اعتماد کنم
ا/ت: کوک لطفا من که تقصیری نداشتم
کوک: هییی شانس اوردی که خرگوش کوچولوی منی وگرنه هر کس دیگه ای بود زندش نمیزاشتم
ا/ت: ممنونم بانی کوچولوی من☺
کوک: وسایلتو جمع کن میخوایم دوتایی بریم المان بیبی من
ا/ت:باشه بانی من(:
ا/ت اماده شد و با کوک رفتن فرودگاه و پروااااااااز کردن و رفتن المان
کوک: خب رسیدیم بیبی گرل
ا/ت: وااااای چه قدر خوشگله(با ذوق)
جیمین: سلام کوک واااو میبینم که ا/ت خانم هم اومده چطوری؟
ا/ت: سلام جیمین ممنونم من خوبم
کوک: سلام منم خوبم ،( ا/ت حواست باشه ) (در گوش ا/ت گفت)
ا/ت: اوک بابا
کوک و ا/ت رسیدن هتل
کوک از شدت خستگی خودشو رو تخت انداخت
ا/ت: بیب لباستو نمیخوای عوض کنی؟
کوک: چرا الان میکنم(لباسشو دراورد و تیشرت نبوشید)
ا/ت: چرا تیشرتت رو نپوشیدی؟
کوک: بیا باهم بخوابیم ، نپوشیدم چون میخوام باهات ل*خت بخوابم
ا/ت:😳
کوک:چیه؟
ا/ت: هیچی ولش کن
کوک: بیا
ا/ت: اوک
خلاصهههههههههههه😬(سانسور)😬
باهم خوابیدن و با صدای زنگ گوشی کوک بیدار شدن(زززززز)
کوک: الو (خوابالو)
جیمین: الو کوک خبر بد
کوک: چی شده؟ (خوابالو)
جیمین: تهیونگ زندست
کوک از رو تخت بلند شد
کوک: چیییی؟(با داد)
شرایط: ⁶ تا لایک و ⁵ تا کامنت😁
۲۹.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.