داستان از دید مینهو

داستان از دید مینهو
با عجله سمت اتاقش دویید. واقعن میدونستم واسه تولدش چی بخرم ‌ک تا این حد خوشحالش کنه. بالاخره میتونستم کشورم و محل زندگیمو بهش نشون بدم. رکسانا تاحالا چن بار بهم اشاره کرده که آرزوش از نوجوونی خوردن هشت پای پخته شدس. بالاخره میتونستم اونو به آرزو های بزرگش برسونم. باورم نمیشه ک دارم همچین کاری میکنم. چند بار موقع گرفتن بلیط پشیمون شدم ولی وقتی چشمامو بستم یاد قیافه ی کیوتش افتادم و این بار با قدرت بیشتر برای گرفتن بلیط قدم گذاشتم.
حالا هم که همون قیافه ی کیوت همیشگیش که همیشه با حسرت از آرزو ها و مسافرت‌هایی که نرفته میگفت، به شادترین قیافه‌ی کیوت دنیا تبدیل شده بود و بدن همون صورت کیوت با عجله‌ی لذت بخشی درحال جمع کردن چمدون سفرش بود. به در اتاقش تکیه دادم.
+اونوقت به من چی میرسه؟
با حواس پرتی همیشگیش گفت: _ اِ چیزه مسواکمو ندیدی؟؟
+نمیخوای جواب منو بدی؟
_ اِه چرا اونجاس... بالاخره پیداش کردم.
تا خواست مسواکشو از جا مسواکی برداره مچ دستاشو سفت گرفتم و به چشمای ذوق‌زده‌ش نگاه کردم. لعنتی! من سه ساله که دیوونه ی این چشام :)
با خونسردی شمرده شمرده گفت: _ولم کن‌ دیرم‌ شده.
+سود من چیشد پَ؟
_خوب میگی چیکار کنم؟؟
+خوب🤔 امشب منو یه نوشیدنی نوشابه مهمون کن.
(چیه؟ چه انتظاری داشتید منحرفا؟😹 😹 😼 )
تا جُمله‌م تموم شد دستشو کشید و رفت تا چمدونشو جمع کنه.
〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️〰 ️
اونجا به یه فیگور آشنا دست تکون دادم و رکسانا رو سمت صندلی راهنمایی کردم. نمیدونم به چی فکر میکرد که یهو بهش شوک وارد شد و ناسزا گفت -_- #رکسانا:
اوپا منو سمت صندلیمون راهنمایی کرد و یهو رو هوا برای دور کردن پشه ها دستشو تکون داد. اونم تو زمستون😐 داشتم به این فکر میکردم که با کیا خداحافظی کردم و با کیا نکردم. تازه یادم اومد با یه نفر خداحافظی نکردم🙀 کسی ک برام مثل یه خواهر بود و خییییلی دوسش دارم. حتمن وقتی رفتم هنگ‌کنک اول به آیناز زنگ میزنم و ازش بابت حواس‌پرتیم عذرخواهی میکنم.
+چرا به خودت فحش میدی؟؟
-کی فحش داد؟😒
+مگه الان به خودت فحش نمیدادی؟؟؟؟؟
_فقط داشتم به آیناز فکر میکردم -_-
هواپیما که پرواز کرد اوپا سمتم برگشت و گفت: +حوصله‌ت سررفته؟
_نه
+میخوای تو رو با یه نفر آشنا کنم؟
_الان؟ اینجا؟ تو هواپیما؟؟!!!
+اونم اینجاس
_کی؟
+اِکسو رو میشناسی؟
_اکسو که کَس نیست. یه گروهه😐
+پس میشناسیش
_آره میشناسمشووووننن. ینی میخوای باز خودشیرینی کنی و بگی یکیشون که خیلی دوسش دارم اینجاس؟😹 🙀 😹 😹 😹
دیدگاه ها (۱)

ادامه ی پارت سوم #رکسانا:+فقط بگو_کیونگ‌سو+پس درست حدس زدم😋 ...

#مینهو:از فرودگاه ک پیاده شدیم دست رکسانا رو گرفتم ک از خوشح...

فلش بک:داستان از دید رکسانابا صدای بلند اسمشو صدا زدم و دنبا...

با مستی سمت کریس چرخید گفت:همش تقصیر اونه...همش~ کرییسسس یه ...

پدر ناتنی من...part:³⁵جونگکوک:صبح ک از خواب پاشدم قیافه ی مظ...

Sunflower part : 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط