𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇:77
____
ویو ات
رفتارش عجیب بود..... نگاهمو ازش گرفتم ....امروز چندم بود.....چند شنبه بود......از وقتی ب اون عمارت اومدم اطلاعی از زمان نداشتم.......یعنی کسی نبود ک بخواد دنبال من بگرده؟ یعنی هیچکس ازون افردا حاظر ب پیدا کردن بچه خواهرشون نشدن؟حتی پلیسم اقدامی نکرده؟
ات همه چیز دیگه تمومه......برگشت ب اون زندگی دیگه فقط ی رویاست.......
یعنی باید قبول میکردم ک پیش این ادم زندگی کنم؟ب اعنوان چی؟برده؟ه.وس؟سرگرمیش؟
قلبم نفرتمو نسبت ب اعضای خانوادم بیشتر میکرد.....انگار اشتیاقو ذوقی برای زندگی جدیدم اونو وادار ب تپیدن میکرد......
ولی از طرفی عقل و منطق بیادم میاورد ک این مرد تا چه حدی خشن و مودی میتونه باشه.....
به یادم میاورد ک چه کاری باهام میتونه بکنه.....
من تقریبا یک ماه پیشش زندگی میکنم......
لحظه ای از خودش حرفی یا سوالی از خودم نکرده........
احساسم ی طرفست؟
یعنی ممکنه؟
خنده داره......من حتی نمیدونم الان با چه انگیزه ای کنارش زندگی کنم....باید تا اخر عمر بهش بگم ارباب......با ارباب گفتنم احساسمو بروز بدم ؟؟؟
الان اگ ازش بپرسم عصبی نمیشه؟
ات:ارباب
کوک:هوم
ات:من..*چهره غمگین*
کوک:تو چی
ات:هیچی*بغض*
تا خواستم حرف بزنم نمیدونم چرا با فک کردن ب حرفایی ک میخواستم ب زبون بیارم اشک تو چشم جمع شد......حرفمو خوردم.....ولی نگاه مشکوکشو حس میکردم.....من براچی باید براش مهم باشم؟
نیازی بهم داره؟منفعتی براش دارم؟
سرمو ب شیشه چسبوندم تا صورتمو نبینه....اشکام گلوله گلوله میغلتیدن
𝑃𝐴𝑅𝑇:77
____
ویو ات
رفتارش عجیب بود..... نگاهمو ازش گرفتم ....امروز چندم بود.....چند شنبه بود......از وقتی ب اون عمارت اومدم اطلاعی از زمان نداشتم.......یعنی کسی نبود ک بخواد دنبال من بگرده؟ یعنی هیچکس ازون افردا حاظر ب پیدا کردن بچه خواهرشون نشدن؟حتی پلیسم اقدامی نکرده؟
ات همه چیز دیگه تمومه......برگشت ب اون زندگی دیگه فقط ی رویاست.......
یعنی باید قبول میکردم ک پیش این ادم زندگی کنم؟ب اعنوان چی؟برده؟ه.وس؟سرگرمیش؟
قلبم نفرتمو نسبت ب اعضای خانوادم بیشتر میکرد.....انگار اشتیاقو ذوقی برای زندگی جدیدم اونو وادار ب تپیدن میکرد......
ولی از طرفی عقل و منطق بیادم میاورد ک این مرد تا چه حدی خشن و مودی میتونه باشه.....
به یادم میاورد ک چه کاری باهام میتونه بکنه.....
من تقریبا یک ماه پیشش زندگی میکنم......
لحظه ای از خودش حرفی یا سوالی از خودم نکرده........
احساسم ی طرفست؟
یعنی ممکنه؟
خنده داره......من حتی نمیدونم الان با چه انگیزه ای کنارش زندگی کنم....باید تا اخر عمر بهش بگم ارباب......با ارباب گفتنم احساسمو بروز بدم ؟؟؟
الان اگ ازش بپرسم عصبی نمیشه؟
ات:ارباب
کوک:هوم
ات:من..*چهره غمگین*
کوک:تو چی
ات:هیچی*بغض*
تا خواستم حرف بزنم نمیدونم چرا با فک کردن ب حرفایی ک میخواستم ب زبون بیارم اشک تو چشم جمع شد......حرفمو خوردم.....ولی نگاه مشکوکشو حس میکردم.....من براچی باید براش مهم باشم؟
نیازی بهم داره؟منفعتی براش دارم؟
سرمو ب شیشه چسبوندم تا صورتمو نبینه....اشکام گلوله گلوله میغلتیدن
۱۵.۳k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.