بازمانده
بازمانده
ادامه پارت ۱۱
با نگرانی گفت و کنارم نشست، و باند پیچیده شده دوری دستم رو باز کرد، و به زخمم زُل زد تا بدونه باعث بانیش کیه.
تهیونگ:چیزی نیست...
کوک که بعد از پیدا کردن پماد ضدعفونی کنارم برگشته بود با حرفم خیره شد بهم و بعد مشغول زدن پماد به زخمم شد و گفت:چی شده؟
صداش محکمتر بود و انگار شوخی نداشت.
تهیونگ:یه گربه تو ماشین بود، زامبیها اونرو دیده بودن و سعی داشتن گیرش بیارن، کمکش رفتم اونم این بلا رو سرم آورد.
یوری:گربه!
با سر تایید کردم و منتظر ادامه حرفش موندم.
یوری:ولی...چطور رفته بود اون تو!
کوک:احتمالا از زیر ماشین...
باند و دوباره دوری دستم بست و بهم نگاه کرد و گفت:اونکه سالم بود؟
تهیونگ:فک کنم.
یوری:به فکر خود نیستی به ما فکر کن، طاقت نداریم یکی دیگه رو از دست بدیم، تو این شرایط باید کنار هم باشیم نه اینکه هرروز یه بلایی سر خود بیاریم.
کوک:یوری راست میگه......صبر کن اصلا تو چرا با ما اومدی مگه نباید به بقیه کمک میکردی تا فرار کنن!
با گوشه چشم به یوری نگاه کردم که سرش رو برگردوند چشمی به اطراف چرخوندم و با کم شدن استرسم گفتم:چون مدیونتون بودم مخصوصا تو کوک، دوبار کمکم کردی.
یوری:مگه تو نباید به بازماندهها کمک کنی چرا با ما اومدی؟چه مدیونی؟
تهیونگ:چیزی تو پناهگاه نمونده بود مردم همه تبدیل شده بودند، چیزی نبود که نجاتش بدم، کوک دوبار منو نجات داد.......
کوک:بیاین این بحث رو تموم کنیم و به کارهامون برسیم...
بحث قبل ازاینکه بیشتر ادامه پیدا کنه، با حرف کوک به پایان رسید، همه مشغول کارهای که بهممون سپرده شده بود شدیم.
چک کردن دوباره خونه، پیدا کردن وسایل مورد نیاز، تقسیم بندی غذا و خوارکهها...
باید با برنامه ریزی از خوراکیها استفاده میکردیم مگه نه با مدت خیلی کم دچار کمبودش میشدیم.
قرار بود روز یبار غذا اصلی، و یبار دیگه فقط یه غذایی سبک و ساده بخورم.
کوک و کیم هردو برای چک کردن خونههای که در اطرافمون بود خونه رو ترک کردن و بعد از ساعتی دوباره با سروصورت خونی و بوی کثیف خون مردهها با باطریهای بزرگ آب و مقداری خوراکی به خونه برگشتن برای مدتی نیاز نبود بیرون بریم، پس تصمیم گرفتیم که جلو در رو با يخچال و بقیه لوازمی که نیاز نداشتيم محکمتر کنیم، تا خطر حمله کمتر بشه.
پنجرهها محافظ داشتن و پردههای نازکی اونارو پوشانیده بودند با پارچههای که از یکی از اتاقا پیدا کرده بودیم پردههای جدیدی ساختیم و جایگزین پردههای نازک کردیم، چراغ قوه، و لامپهای که به انرژی خورشیدی نیاز داشت رو برای روشن کردن در دسترس قرار دادیم.
غلط املایی بود معذرت 🤍💙
ادامه پارت ۱۱
با نگرانی گفت و کنارم نشست، و باند پیچیده شده دوری دستم رو باز کرد، و به زخمم زُل زد تا بدونه باعث بانیش کیه.
تهیونگ:چیزی نیست...
کوک که بعد از پیدا کردن پماد ضدعفونی کنارم برگشته بود با حرفم خیره شد بهم و بعد مشغول زدن پماد به زخمم شد و گفت:چی شده؟
صداش محکمتر بود و انگار شوخی نداشت.
تهیونگ:یه گربه تو ماشین بود، زامبیها اونرو دیده بودن و سعی داشتن گیرش بیارن، کمکش رفتم اونم این بلا رو سرم آورد.
یوری:گربه!
با سر تایید کردم و منتظر ادامه حرفش موندم.
یوری:ولی...چطور رفته بود اون تو!
کوک:احتمالا از زیر ماشین...
باند و دوباره دوری دستم بست و بهم نگاه کرد و گفت:اونکه سالم بود؟
تهیونگ:فک کنم.
یوری:به فکر خود نیستی به ما فکر کن، طاقت نداریم یکی دیگه رو از دست بدیم، تو این شرایط باید کنار هم باشیم نه اینکه هرروز یه بلایی سر خود بیاریم.
کوک:یوری راست میگه......صبر کن اصلا تو چرا با ما اومدی مگه نباید به بقیه کمک میکردی تا فرار کنن!
با گوشه چشم به یوری نگاه کردم که سرش رو برگردوند چشمی به اطراف چرخوندم و با کم شدن استرسم گفتم:چون مدیونتون بودم مخصوصا تو کوک، دوبار کمکم کردی.
یوری:مگه تو نباید به بازماندهها کمک کنی چرا با ما اومدی؟چه مدیونی؟
تهیونگ:چیزی تو پناهگاه نمونده بود مردم همه تبدیل شده بودند، چیزی نبود که نجاتش بدم، کوک دوبار منو نجات داد.......
کوک:بیاین این بحث رو تموم کنیم و به کارهامون برسیم...
بحث قبل ازاینکه بیشتر ادامه پیدا کنه، با حرف کوک به پایان رسید، همه مشغول کارهای که بهممون سپرده شده بود شدیم.
چک کردن دوباره خونه، پیدا کردن وسایل مورد نیاز، تقسیم بندی غذا و خوارکهها...
باید با برنامه ریزی از خوراکیها استفاده میکردیم مگه نه با مدت خیلی کم دچار کمبودش میشدیم.
قرار بود روز یبار غذا اصلی، و یبار دیگه فقط یه غذایی سبک و ساده بخورم.
کوک و کیم هردو برای چک کردن خونههای که در اطرافمون بود خونه رو ترک کردن و بعد از ساعتی دوباره با سروصورت خونی و بوی کثیف خون مردهها با باطریهای بزرگ آب و مقداری خوراکی به خونه برگشتن برای مدتی نیاز نبود بیرون بریم، پس تصمیم گرفتیم که جلو در رو با يخچال و بقیه لوازمی که نیاز نداشتيم محکمتر کنیم، تا خطر حمله کمتر بشه.
پنجرهها محافظ داشتن و پردههای نازکی اونارو پوشانیده بودند با پارچههای که از یکی از اتاقا پیدا کرده بودیم پردههای جدیدی ساختیم و جایگزین پردههای نازک کردیم، چراغ قوه، و لامپهای که به انرژی خورشیدی نیاز داشت رو برای روشن کردن در دسترس قرار دادیم.
غلط املایی بود معذرت 🤍💙
- ۴.۹k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط