وقتی بچشو نمیخواد

وقتی بچشو نمی‌خواد.....


پارت اول

بغل دوست پسر ۱۸ سالت دراز کشیده بودی تازه بهش خبر دادی بودی حامله ای ولی تو فقط شونزده سالت بود برای مادر شدن هنوز خیلی بچه بودی دوست پسرت هم همین طور چشم هاتون رو بسته بودین تا یکم آرامش بگیرین و حالتون بهتر بشه اما تو خوابت برد و با فکری که پسر کنارت به ذهنش رسید قطره اشکی از گونش چکید پایین
همیشه خیلی آدم منطقی بود ولی الان ...معلوم نیست چش شده
دست های لرزونش رو گذاشت روی شکمت و آروم اشک می‌ریخت
نامجون: نمی‌دونم میفهمی چی میگم یا نه ولی من الان شرایط نگهداری ازت رو ندارم من تازه دارم به آرزو هام می‌رسم.. می‌دونی چقدر برای این لحظه تلاش کردم از وقتی به دنیا اومدم آرزو داشتم خواننده بشم اما....با وجود تو نمیشه .....ببخشید
بوسه ای به پیشونیت زد و از تخت پایین اومد و تورو برای همیشه بایه بچه تویه شکمت ول کرد
نیم ساعت بعد
چرخیدی که با جای خالی نامجون مواجه شدی از اتاق بیرون اومدی اما نبود برای همین رفتی سمت اتاق بغلیت درو زدی که جین درو باز کرد
ات: نامجونو ندیدی ؟
جین: دعواتون شده؟
ات:نه چطور؟
جین:گفت بهت بگم از اینجا بری دیگه نمی‌خواد ببینتت
ات:براچی؟!
جین: نمی‌دونم
ات:الان کجاست؟
جین: رو پشت بوم
به سمت پله ها که می‌رفت به پشت بوم رفتی که دیدی نشسته روی صندلی
نامجون:مگه جین بهت نگفت دیگه نمی‌خوام ببینمت
دیدگاه ها (۱۱)

وقتی بچشو نمی خواد .....پارت دوم نامجون:مگه جین بهت نگفت دیگ...

وقتی بچشو نمی خواد ....پارت سوم ات: الان ؟!مین سو:آره ات: پس...

پارت هجدهمدروغ واقعیتهیونگ: با من ازدواج می‌کنی ؟ات :(به جای...

پارت هفدهمدروغ واقعیشوگا: باشه حالا نمی‌خواد رمانتیک بازی در...

جیمین فیک زندگی ادامه پارت ۳۸#

چندپارتی☆p.2دوباره به سمت اتاقش رفتی.در را باز کردی.ایستادی....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط