وقتی بچشو نمی خواد
وقتی بچشو نمی خواد ....
پارت سوم
ات: الان ؟!
مین سو:آره
ات: پس بگو چرا زود اومدی
مین سو: نه بخاطر این نبود
یه نگاهی بهش انداختی که خنده ای کرد
مین سو: باشه دروغ گفتم.... خب دلم میخواد بدونم
ات: دوست پسرم میخواست خواننده بشه .
یا این جمله مین سو بالشت بغلش رو برداشت با چشم هایی که منتظر ادامه ی حرف ها بودن نگاه ات می کرد
مین سو: خب بعدش
ات: توی گروهشون رپر و لیدر بود واقعاً هم لیدر خوبی بود کل گروهو جمع می کرد همیشه نصیحت های خوبی می کرد ......یه شب دیدم دوستاش زنگ زدن جواب دادم گفتن حالش زیاد خوب نیست مثل اینکه مسته منم رفتم سمت خوابگاهشون اما گفتن رفته بار این دفعه با دوستاش رفتیم دو تاشون رو راه میدادن چون بالای هجده سال سن داشتن ولی من و بقیه رو نه برای همین از توی یکی از پنجره ها رفتیم داخل کلی گشتیم تا پیداش کردیم توی یکی از اتاق ها نشسته بود و سرش رو میز بود رفتیم میچشماش از گریه ی زیاد قرمز شده بود
هرچی دوستاش بهش می گفتن چیشده هیچی نمی گفت همون موقع یکیشون گفت که برم تا من و اون تنها باشیم ....که ای کاش این کارو نمی کرد
مین سو: هون جا چیز شد.....
ات: وقتی سعی می کنی مثبت حرف بزنی (خنده)
مین سو: خب بعدش
ات:وقتی خبرو بهش دادم داشتیم فکر می کردیم چیکار کنیم من انقدر خسته بودم که خوابم برد و وقتی بیدار شدن گفت دیگه نمی خواد منو ببینه
مین سو: منه بیست ساله تا حالا دوست دختر نداشتم تویه شونزده ساله دو ماه دیگه مامان میشی این چه عدالتیه (حالت گریه)
ات: بیست ساله نه بیست و دو ساله
مین سو: باشه حالا نمیخواد پیرم کنی بیا فکر کنیم ببینیم اسم این دختر کوچولو رو چی بزاریم
پارت سوم
ات: الان ؟!
مین سو:آره
ات: پس بگو چرا زود اومدی
مین سو: نه بخاطر این نبود
یه نگاهی بهش انداختی که خنده ای کرد
مین سو: باشه دروغ گفتم.... خب دلم میخواد بدونم
ات: دوست پسرم میخواست خواننده بشه .
یا این جمله مین سو بالشت بغلش رو برداشت با چشم هایی که منتظر ادامه ی حرف ها بودن نگاه ات می کرد
مین سو: خب بعدش
ات: توی گروهشون رپر و لیدر بود واقعاً هم لیدر خوبی بود کل گروهو جمع می کرد همیشه نصیحت های خوبی می کرد ......یه شب دیدم دوستاش زنگ زدن جواب دادم گفتن حالش زیاد خوب نیست مثل اینکه مسته منم رفتم سمت خوابگاهشون اما گفتن رفته بار این دفعه با دوستاش رفتیم دو تاشون رو راه میدادن چون بالای هجده سال سن داشتن ولی من و بقیه رو نه برای همین از توی یکی از پنجره ها رفتیم داخل کلی گشتیم تا پیداش کردیم توی یکی از اتاق ها نشسته بود و سرش رو میز بود رفتیم میچشماش از گریه ی زیاد قرمز شده بود
هرچی دوستاش بهش می گفتن چیشده هیچی نمی گفت همون موقع یکیشون گفت که برم تا من و اون تنها باشیم ....که ای کاش این کارو نمی کرد
مین سو: هون جا چیز شد.....
ات: وقتی سعی می کنی مثبت حرف بزنی (خنده)
مین سو: خب بعدش
ات:وقتی خبرو بهش دادم داشتیم فکر می کردیم چیکار کنیم من انقدر خسته بودم که خوابم برد و وقتی بیدار شدن گفت دیگه نمی خواد منو ببینه
مین سو: منه بیست ساله تا حالا دوست دختر نداشتم تویه شونزده ساله دو ماه دیگه مامان میشی این چه عدالتیه (حالت گریه)
ات: بیست ساله نه بیست و دو ساله
مین سو: باشه حالا نمیخواد پیرم کنی بیا فکر کنیم ببینیم اسم این دختر کوچولو رو چی بزاریم
- ۲۴.۶k
- ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط