عشقحاضر جواب منp106
لیسا- زهرمارو اره!♠️♠️
هممون با هم زدیم زیر خنده ...
بعد از یه ساعت چل زدن تو پاساژ و خریدن هر انچه دوست داشتم توسطه جمن شی به برج برگشتیم!
البته فکر بد نکنیدا من میخواستم خودم پولشونو حساب کنم که جمن غیرتشون گل کردو نزدیک بود منو وسطه پاساژ
بگیرن بزنن! این شد که همه ی خریدای بنده از کارت ایشون حساب شد!
تهیونگ و سنا به خونه ی خودشون رفتن .البته قرار شد اخر شب یه برنامه بریزیم که هم
با هم باشیم و هم بتونیم یه نقشه ی تپل واسه دالتونا بکشیم!
به برج که رسیدیم دالتونا نبودن! به بقیه سلام کردیم که مینا با لحن نیش داری گفت:
- خوش گذشت؟
لیسا هم لبخنده با مزه ای زد و گفت:
- خیلی!
سویون جون - چیزی که نخوردید؟ میخوایم بریم رستوران!
جمن - پس پاشید زود تر بریم چون بعدش ما با تهیونگ اینا قرار بریم پالژ!
سویون جون با اشتیاق گفت:
- ا ... جدی؟ دلم براشون تنگ شده! امشب رفتید پیششون به تهیونگ بگو فردا یه جا قرار بذاره ببینیمشون!
جمنم سرشو با مزه تکون داد و گفت:
- اوکی!
به چهره ی متفکر مینا نگاه کردم ... حتما اونم داشت واسه این بدبختا نقشه میکشید ...
با صدای نخراشیده ی اناستازیا هم من هم مینا از افکارمون جفت پا پریدیم بیرون!
- وای جیمین باورت نمیشه امروز کیو دیدم!
جیمین اصلا توجهی بهش نمیکرد ولی داهیون ظاهرا پررو تر از این حرفا بود رفتو رو دسته ی مبلی که جیمین
روش نشسته بود خودشو انداخت و با حالت لوس ادامه داد:
- داشتم راه میرفتم که یدفعه یه غورباقه خیلی زشت پرید رو کفشم! منم جیغ کشیدم همه مردم اومدن
سمتم فکر کردن چی شده!
جمن بامزه گفت:
- خب عزیزم ادم از دیدن خودش که جیغ نمیزنه!
با این حرفش همه سعی میکردن نخندن ولی لیسا داشت غش میکرد ... منم جاتون تهی داشتم میترکیدم! خیلی
جلوی خودمو گرفتم ... مینا با حرص از روی مبل بلند شدو به دنبال بقیه به سمته تراسه برج رفتن
حالا فقط جوونا تو حال نشسته بودن!
داهیون چشم غره ای به منو و لیسا رفتو به جیمین گفت:
هممون با هم زدیم زیر خنده ...
بعد از یه ساعت چل زدن تو پاساژ و خریدن هر انچه دوست داشتم توسطه جمن شی به برج برگشتیم!
البته فکر بد نکنیدا من میخواستم خودم پولشونو حساب کنم که جمن غیرتشون گل کردو نزدیک بود منو وسطه پاساژ
بگیرن بزنن! این شد که همه ی خریدای بنده از کارت ایشون حساب شد!
تهیونگ و سنا به خونه ی خودشون رفتن .البته قرار شد اخر شب یه برنامه بریزیم که هم
با هم باشیم و هم بتونیم یه نقشه ی تپل واسه دالتونا بکشیم!
به برج که رسیدیم دالتونا نبودن! به بقیه سلام کردیم که مینا با لحن نیش داری گفت:
- خوش گذشت؟
لیسا هم لبخنده با مزه ای زد و گفت:
- خیلی!
سویون جون - چیزی که نخوردید؟ میخوایم بریم رستوران!
جمن - پس پاشید زود تر بریم چون بعدش ما با تهیونگ اینا قرار بریم پالژ!
سویون جون با اشتیاق گفت:
- ا ... جدی؟ دلم براشون تنگ شده! امشب رفتید پیششون به تهیونگ بگو فردا یه جا قرار بذاره ببینیمشون!
جمنم سرشو با مزه تکون داد و گفت:
- اوکی!
به چهره ی متفکر مینا نگاه کردم ... حتما اونم داشت واسه این بدبختا نقشه میکشید ...
با صدای نخراشیده ی اناستازیا هم من هم مینا از افکارمون جفت پا پریدیم بیرون!
- وای جیمین باورت نمیشه امروز کیو دیدم!
جیمین اصلا توجهی بهش نمیکرد ولی داهیون ظاهرا پررو تر از این حرفا بود رفتو رو دسته ی مبلی که جیمین
روش نشسته بود خودشو انداخت و با حالت لوس ادامه داد:
- داشتم راه میرفتم که یدفعه یه غورباقه خیلی زشت پرید رو کفشم! منم جیغ کشیدم همه مردم اومدن
سمتم فکر کردن چی شده!
جمن بامزه گفت:
- خب عزیزم ادم از دیدن خودش که جیغ نمیزنه!
با این حرفش همه سعی میکردن نخندن ولی لیسا داشت غش میکرد ... منم جاتون تهی داشتم میترکیدم! خیلی
جلوی خودمو گرفتم ... مینا با حرص از روی مبل بلند شدو به دنبال بقیه به سمته تراسه برج رفتن
حالا فقط جوونا تو حال نشسته بودن!
داهیون چشم غره ای به منو و لیسا رفتو به جیمین گفت:
- ۲.۰k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط