TAEHYUNG
#TAEHYUNG
#one_shot
+صبرکن از بستنی نخور یه لحظه
_وای ا/ت باز شروع شد
+یاا تهیونگا یه عکسه دیگه
_باشه بابا نمیخورم عکس بگیر
+خو تو الان صورتتو دید انگار شکسته عشقی
خوردی چطور عکس بگیرم(خنده)
_باشه خوبه هالا(خنده)
+اره...اره خوبه همینجوری بمون..... اها تموم شد عکس گرفتم
_ببینم عکسی که گرفتی رو الان.....خوبه تورشی نخوری عکاس خوبی میشه
+یا تهیونگا
_باشه بابا شوخی کردم..... میگم یه لحظه بیا اینجا
+چیه
_نه بیا نزدیک تر اها الان خوب شد
که یهو با قاشقش صورتمو کثیف کرد بعد زد زیر خنده
سریع اینه تو کیفم در آوردم با یه دستمال سریع صورتم پاک کردم و با قیافه ای که بزور جلو خودم گرفته بودم نخندم برگشتم بهش گفتم:
+برات دارم تهیونگا به من میخندی
اومد به سمتش نیم خیز بردارم که بستنی بزم به صورتش که یهو گوشیم زنگ خورد بهش گفتم
+این دفعه رو شانس اوردی
و گوشیم رو جواب دادم
+الو سلام بابا
=ا/ت همین الان بیا خونه باهات کار دارم
+چیشده مگه
=بیا میفهمی
+باشه الان میام
_چی شده ؟
+بابام بود باید برم خونه کار مهم باهام داره
_چی بابا ما تازه اومدیم بیرون اه
+منو میرسونی یا خودم برم
_نه خودم میرسونمت بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد تقریبا ۳۰ دقیقه رسیدیم
+خب خدافظ بعدا بهت زنگ میزنم
_باشه منتظرم
رفتم سمت خونه کلید داخل در گذاشتم
و در باز کردم و وارد سالن شدن پدرمو دیدم که روی مبل نشسته
+سلام
=سلام اومدی بیا میخوام یه چی بهت بگم
+بله بابا
=خب راستش یه خواستگار پولدار برات اومده و دیدم کیث خوبیه بهش جواب مثبت دادم الانم برو اماده شو یه دوساعت دیگه ماشین میفرسته دنبالت بری ببینیش
+چی بابا برای خودت میبری او میدوزی کی گفت جواب مثبت بدی من و تهیونگ همدیگه رو دوست داریم(داد)
که نفهمیدم چیشد که یهو بابا یدونه خوابوند تو گوشم
با چشمای پر اشک نگاهش میکردم که گفت
= همین که گفتم الان به این پسره زنگ میزنی میگی دیگه نمیخوای ببینیش
دیگه نه ایستادم و بادو به سمت اتاقم رفتم و در اتاق رو قفل کردم یه بد تکیه دادم و نشستم سر جام با اشک شماره تهیونگ گرفتم بعد چند تا بوق جواب داد
_الو سلام
+...
_ا/ت چرا ساکتی
+تهیونگ پدرم گفت برام خواستگار اومده و اون جواب بله رو داده الانم با بابام دعوام شد بهم گفت که دیگه نمیتونم باهات باشم هرچی مخالفت میکردم فایده نداشت اخرشم کتکم زد خواهش میکنم منو ببخش(با گریه)
اجازه ندادم حرفی بزنه و سریع گوشی قطع کردم
هرچیم زنگ میزد جواب نمیدادم
گریم بیشتر اوج گرفت که بابام اومد پشت در اتاق و گفت:
اماده شو نمیدونم چی شده تصمیم گرفتن زود تر بیان دنبالت
از اونجایی که لباس بیرونی تنم بود همونجا موندم و منتظر بدبخت شدنم موندم
که بعد ۱۰ دقیقه صدای یوق ماشین اومد هم زمان باهاش صدای بابامم بلند شد
= اماده ای دخترم بیا اومدن دنبالت
در اتاق باز کردم و با صورتی اشک الود اومدم بیرونم که پردم اومد سمتم
= این چه قیافه ایه گرفتی ناسلامتی داری میری
دیدن همسر ایندت
و یه دستمال برداشت و صورتم رو پاک کرد
= دخترم میدونی که من برای خودت اینکار کردم بابت
یکم پیش هم متاسفم
فقط تو چشماش نگاه میکردم نمیدونستم چی باید تو این موقعیت بهش بگم
تصمیم گرفتم که هرچه سریع تر برم سمت ماشین
سوار ماشین که شدم بعد نیم ساعت یه یه عمارت بزرگ رسیدیم از ماشین که پیاده شدم یکی از بادیگاردا اومد سمتم
:خانم دنبال من بیاید راهنماییتون کنم به داخل
بدون حرف دنبالش راه افتاد عمارت بزرگی بود مطمعننا هرکی الان اینجا بود محو تماشا میشد
ولی من همش به تهیونگ فکر میکردم که با صدای بادیگارد به خودم اومدم
: خانم اینجا بشینید تا اقا بیان
بدون حرف روی مبل نشستم که سایه یکی پشت سرم حس کردم اروم رومو برگردوندم که تهیونگ دیدم سریع بغلش کردم و گفتم
+تو اینجا چیکاری میکنی اگه ببیننت یه بلایی سرت میارن من چیکار کنم
که با لبخند گفت
_نگران نباش کسی نمیتونه بلایی به سرم بیاره
که متعجب نگاش میکردم یه لحظه به خودم اومدم نکنه تهیونگ خودش باشه
+تهیونگ
_ بله
+تو منو از بابام خواستگاری کردی
با لبخند گفت:
_به نظرت کی به جز من اجازه داره تورو خواستگاری کنه
+لعنتی میدونی چقدر گریه کردم
و دوباره پریدم بغلش که اونم بغلم کرد
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
#one_shot
+صبرکن از بستنی نخور یه لحظه
_وای ا/ت باز شروع شد
+یاا تهیونگا یه عکسه دیگه
_باشه بابا نمیخورم عکس بگیر
+خو تو الان صورتتو دید انگار شکسته عشقی
خوردی چطور عکس بگیرم(خنده)
_باشه خوبه هالا(خنده)
+اره...اره خوبه همینجوری بمون..... اها تموم شد عکس گرفتم
_ببینم عکسی که گرفتی رو الان.....خوبه تورشی نخوری عکاس خوبی میشه
+یا تهیونگا
_باشه بابا شوخی کردم..... میگم یه لحظه بیا اینجا
+چیه
_نه بیا نزدیک تر اها الان خوب شد
که یهو با قاشقش صورتمو کثیف کرد بعد زد زیر خنده
سریع اینه تو کیفم در آوردم با یه دستمال سریع صورتم پاک کردم و با قیافه ای که بزور جلو خودم گرفته بودم نخندم برگشتم بهش گفتم:
+برات دارم تهیونگا به من میخندی
اومد به سمتش نیم خیز بردارم که بستنی بزم به صورتش که یهو گوشیم زنگ خورد بهش گفتم
+این دفعه رو شانس اوردی
و گوشیم رو جواب دادم
+الو سلام بابا
=ا/ت همین الان بیا خونه باهات کار دارم
+چیشده مگه
=بیا میفهمی
+باشه الان میام
_چی شده ؟
+بابام بود باید برم خونه کار مهم باهام داره
_چی بابا ما تازه اومدیم بیرون اه
+منو میرسونی یا خودم برم
_نه خودم میرسونمت بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد تقریبا ۳۰ دقیقه رسیدیم
+خب خدافظ بعدا بهت زنگ میزنم
_باشه منتظرم
رفتم سمت خونه کلید داخل در گذاشتم
و در باز کردم و وارد سالن شدن پدرمو دیدم که روی مبل نشسته
+سلام
=سلام اومدی بیا میخوام یه چی بهت بگم
+بله بابا
=خب راستش یه خواستگار پولدار برات اومده و دیدم کیث خوبیه بهش جواب مثبت دادم الانم برو اماده شو یه دوساعت دیگه ماشین میفرسته دنبالت بری ببینیش
+چی بابا برای خودت میبری او میدوزی کی گفت جواب مثبت بدی من و تهیونگ همدیگه رو دوست داریم(داد)
که نفهمیدم چیشد که یهو بابا یدونه خوابوند تو گوشم
با چشمای پر اشک نگاهش میکردم که گفت
= همین که گفتم الان به این پسره زنگ میزنی میگی دیگه نمیخوای ببینیش
دیگه نه ایستادم و بادو به سمت اتاقم رفتم و در اتاق رو قفل کردم یه بد تکیه دادم و نشستم سر جام با اشک شماره تهیونگ گرفتم بعد چند تا بوق جواب داد
_الو سلام
+...
_ا/ت چرا ساکتی
+تهیونگ پدرم گفت برام خواستگار اومده و اون جواب بله رو داده الانم با بابام دعوام شد بهم گفت که دیگه نمیتونم باهات باشم هرچی مخالفت میکردم فایده نداشت اخرشم کتکم زد خواهش میکنم منو ببخش(با گریه)
اجازه ندادم حرفی بزنه و سریع گوشی قطع کردم
هرچیم زنگ میزد جواب نمیدادم
گریم بیشتر اوج گرفت که بابام اومد پشت در اتاق و گفت:
اماده شو نمیدونم چی شده تصمیم گرفتن زود تر بیان دنبالت
از اونجایی که لباس بیرونی تنم بود همونجا موندم و منتظر بدبخت شدنم موندم
که بعد ۱۰ دقیقه صدای یوق ماشین اومد هم زمان باهاش صدای بابامم بلند شد
= اماده ای دخترم بیا اومدن دنبالت
در اتاق باز کردم و با صورتی اشک الود اومدم بیرونم که پردم اومد سمتم
= این چه قیافه ایه گرفتی ناسلامتی داری میری
دیدن همسر ایندت
و یه دستمال برداشت و صورتم رو پاک کرد
= دخترم میدونی که من برای خودت اینکار کردم بابت
یکم پیش هم متاسفم
فقط تو چشماش نگاه میکردم نمیدونستم چی باید تو این موقعیت بهش بگم
تصمیم گرفتم که هرچه سریع تر برم سمت ماشین
سوار ماشین که شدم بعد نیم ساعت یه یه عمارت بزرگ رسیدیم از ماشین که پیاده شدم یکی از بادیگاردا اومد سمتم
:خانم دنبال من بیاید راهنماییتون کنم به داخل
بدون حرف دنبالش راه افتاد عمارت بزرگی بود مطمعننا هرکی الان اینجا بود محو تماشا میشد
ولی من همش به تهیونگ فکر میکردم که با صدای بادیگارد به خودم اومدم
: خانم اینجا بشینید تا اقا بیان
بدون حرف روی مبل نشستم که سایه یکی پشت سرم حس کردم اروم رومو برگردوندم که تهیونگ دیدم سریع بغلش کردم و گفتم
+تو اینجا چیکاری میکنی اگه ببیننت یه بلایی سرت میارن من چیکار کنم
که با لبخند گفت
_نگران نباش کسی نمیتونه بلایی به سرم بیاره
که متعجب نگاش میکردم یه لحظه به خودم اومدم نکنه تهیونگ خودش باشه
+تهیونگ
_ بله
+تو منو از بابام خواستگاری کردی
با لبخند گفت:
_به نظرت کی به جز من اجازه داره تورو خواستگاری کنه
+لعنتی میدونی چقدر گریه کردم
و دوباره پریدم بغلش که اونم بغلم کرد
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۲۴.۰k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.