شاهزاده-اهریمن پارت 18
شاهزاده_اهریمن_پارت_18
سوم شخص: ی حسی داشت نمی دونست چی ولی اصلا احساس خوبی نداشت. شاید هم طبیعی بود چون امروز با آیهان درافتاده بودن .ولی واقعا چرا کاریشون نداشتن؟
یهو سیخ نشست سرجاش تمام بدنش با فکر تو سرش مور مور شدن، چیزی یادش اومد ک اگه واقعیت پیدا میکرد خیلی بد میشد.
امروز وقتی ک دسشویی بود صدای فرید رو شنید ک گفت صداقت قراره این زنگو بره و چون جلسه داره قرار نیست دوباره برگرده
و آرمین خدایا چجور یادش نبود آرمین کسیه ک همیشه کاسه لیسی اون پنج تارو میکنه.
سر دست ترین لباسش رو پوشید و از اتاق زد بیرون. از پله ها ک میومد پایین صدای مادرش رو شنید ک داشت صداش میزد.
برنا کجا داری میری؟
مامان الان اصلا وقت ندارم وقتی برگشتم توضیح میدم .
نمیخواست سوار اون موتور لعنت شده بشه ولی چاره ای هم نداشت نمی تونست بیشتر از این منتظر بمونه.
خواهش میکنم تحمل کن، لطفا تا اومدنم تحمل کن پسر.
با آخرین سرعتی ک میتونست سمت مدرسه رفت.
وقتی رسید دید دره مدرسه بستت ی لعنتی نثار شانس کرد و از موتور پیاده شده.
ارتفاع دیوار مدرسه خیلی بلند بود بالای درش هم حصار داشت رد شدن ازش غیرممکن بود.
برنا هیچ وقت این طوری احساس درموندگی نکرده بود نمیدونست باید چیکار کنه
وقتی داشت اطراف رو نگاه میکرد ک ی راهی پیدا کنه چشش ب خونه سرایداری خورد.
خیلی خوشحال شد چون اون خونه ی در دیگه ب سمت حیاط مدرسه داشت و میتونست خودش رو برسونه داخل فقط کافی بود وارد اون خونه بشه.
پرید بالای دیوار و با بی صدا ترین حالت ممکن خودش رو ب در رسوند و وارد حیاط مدرسه شد.
نمیدونست باید از کدوم سمت شروع کنه هواهم داشت تاریک میشه و همین باعث شد کند تر پیش بره.
یهو ی صدایی شنید ک مو ب تنش سیخ شد.
*****
سوم شخص: ی حسی داشت نمی دونست چی ولی اصلا احساس خوبی نداشت. شاید هم طبیعی بود چون امروز با آیهان درافتاده بودن .ولی واقعا چرا کاریشون نداشتن؟
یهو سیخ نشست سرجاش تمام بدنش با فکر تو سرش مور مور شدن، چیزی یادش اومد ک اگه واقعیت پیدا میکرد خیلی بد میشد.
امروز وقتی ک دسشویی بود صدای فرید رو شنید ک گفت صداقت قراره این زنگو بره و چون جلسه داره قرار نیست دوباره برگرده
و آرمین خدایا چجور یادش نبود آرمین کسیه ک همیشه کاسه لیسی اون پنج تارو میکنه.
سر دست ترین لباسش رو پوشید و از اتاق زد بیرون. از پله ها ک میومد پایین صدای مادرش رو شنید ک داشت صداش میزد.
برنا کجا داری میری؟
مامان الان اصلا وقت ندارم وقتی برگشتم توضیح میدم .
نمیخواست سوار اون موتور لعنت شده بشه ولی چاره ای هم نداشت نمی تونست بیشتر از این منتظر بمونه.
خواهش میکنم تحمل کن، لطفا تا اومدنم تحمل کن پسر.
با آخرین سرعتی ک میتونست سمت مدرسه رفت.
وقتی رسید دید دره مدرسه بستت ی لعنتی نثار شانس کرد و از موتور پیاده شده.
ارتفاع دیوار مدرسه خیلی بلند بود بالای درش هم حصار داشت رد شدن ازش غیرممکن بود.
برنا هیچ وقت این طوری احساس درموندگی نکرده بود نمیدونست باید چیکار کنه
وقتی داشت اطراف رو نگاه میکرد ک ی راهی پیدا کنه چشش ب خونه سرایداری خورد.
خیلی خوشحال شد چون اون خونه ی در دیگه ب سمت حیاط مدرسه داشت و میتونست خودش رو برسونه داخل فقط کافی بود وارد اون خونه بشه.
پرید بالای دیوار و با بی صدا ترین حالت ممکن خودش رو ب در رسوند و وارد حیاط مدرسه شد.
نمیدونست باید از کدوم سمت شروع کنه هواهم داشت تاریک میشه و همین باعث شد کند تر پیش بره.
یهو ی صدایی شنید ک مو ب تنش سیخ شد.
*****
۴.۷k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.