شاهزاده اهریمن پارت 16
#شاهزاد_اهریمن_پارت_16
ارمیا: پس غذاهاش کو؟ چرا هیچی نیست؟
برنا: سگ ساعت ده صبح غذا نمیخوره ک تو میخوای بخوری.
+: زهرمار خب گشنمه.
×: غذارو برای کسای درست میکنن ک تا ساعت دونیم کلاس دارن.
+: خب پس الان چی بخوریم؟
×: هلاهل میفهمی هلاهللل.
منو زد کنار خودش رفت جلو
×: سلام آقای رحیمی.
*: سلام برنا جان.
×: میشه برام دوتا آب پرتقال و دوتا کیک شکلاتی آماده کنید؟
*: بله حتما.
×: ممنون.
+: ی نظری میپرسیدی بد نبود.
×: نظر تو اصلا مهم نیست
بریم اونجا بشینیم.
+: بذار آماده کنه بعد.
×: نمیخواد خودش میاره.
+: اووو چ باکلاس
مدرسه قبلی ما باید کل زنگ تفریح رو واسه ی رانی و کیک دوقلو تو صف وایمستادی هرکی نمیفهمید فکر میکرد صف سبد کلاست
از پسکله ای های ک میخوردیم نگم بهتره دست نبود ک گُرز رستم بود
از بخت بد من هروقت نوبتم میشد یا زنگ میخورد یا کلا چیزی باقی نمی موند یا اگه هم بود دیگه وقتی برا خوردن باقی نمی موند باید میرفتم سرکلاس
اونوقت اینجا انگار اومدی کافیشاپ
لنگ رو لنگ بنداز تا خودشون بیارن جلوت کم مونده برینی بیان بگن اواه ناناسم فدای سرتتت
چندشای خاک برسر
همین جوری ک غر میزدم سرمو گرفتم سمتش داشت با لبخند نگام میکرد
همین ک دید دارم نگاش میکنم گوشیش دراورد خودشو باهاش مشغول کرد
بیا اینم ی نمونه دیگه ما گوشی میووردیم مدرسه اگه میدیدن چوب تو ک...نمون میکردن
برا گرفتنش صدتا تعهد بده والدین هم بیار تا بهت بدنش اون وقت اینا زرت زرت ایفن هاشون رو تو تخم چش هم میکنن
کثافت لعنتی چ خوشگل هم لبخند میزد.
*: اینم سفارش شما.
× ممنون.
*: نوش جان.
+: ميگما.
×: بگو.
+: بجای اینجا نشستن بیا بریم تو حیاط.
×: من ب ی نتیجه ای رسیدم اونم اینکه ک تو مشکل داری و دست خودتم نیست مریضیکلا نمیتونی ی جا ثابت بشینی.
+: خفه شو بیا بریم.
×: مگه نگفتی بریم حیاط پس الان کدوم گوری داری میری؟
+: میرم حساب کنم
عاشق چشو ابرو منو تو نیست ک چیز مفت بده بهمون.
×: لازم نکرده بیا بریم من حساب کردم.
+: کی حساب کردی ک من ندیدم؟
×: چون تو کوری.
+: خدایی چجوری؟؟
×: هـــوف
با گوشی حالا میکشی بیرون از ما؟
+: اعصاب نداری ها با این اخلاق چیز مرغیت.
.....
امروز برای آرمیا ی روز خوب بود جدا از دعوایی ک با ویهان داشت ولی وجود نیما و مهم تر از اون برنا باعث شد روز بدش ب یه روز خوب تبدیل بشه و همین طور برای برنا ، برنایی ک حاضر نبود حتی با یکی از بچه های اون مدرسه وقت بگذرونه حالا تمام مدت کنار ارمیا بود. هیچ وقت فکر نمیکرد نشستن روی زمین حیاط مدرسه بدون درنظر گرفتن کثیفی لباسش اینقدر لذت بخش باشه یا حتی وقتی ک ارمیا بقیه کیک و آبمیوه برنارو خورد و با صدای بلند ب قیافه بهت زده برنا میخندید برنا بعد مدت ها کنار کسی احساس راحتی میکرد و میتونست خود واقعیش باشه...
......
به سقف اتاق خیره بودم و ب اتفاق های امروز فکر میکردم
یادآوری برنا لبخندو ب لباش اورد
ولی همین ک چهره ویهان اومد تو ذهنش صورتش رفت توهم.
پسره جـــغد دفعه بعدی حالتو میگیرم
نمیخواست بیشتر از این بهش فکر کنه برا همین سیع کرد بخوابه.
(دانای کل)
آرمیا غافل از آینده پیش روش و اتفاق های اطرافش آروم و عمیق ب خواب رفته بود خوابی ک بعدها قراره حسرتش رو بکشه
اون حتی نمیتونه تصورش رو هم بکنه چ اتفاق های پیشرو داره و همین طوری ب ذهنش حتی خطور هم نمیکرد ک وقتی خواب بود دونفر بالای سرش درحال تماشا کردنش باشن.
&: نمیخواین خودتون رو نشون بدین شاهزاده؟ شما قرن هاست ک منتظر همچین روز های بودین.
$: اون هنوز آمادگی رو ب رو شدن با من رو نداره
وقتش ک برسه اونو با سرنوشتش رو ب رو میکنم....
ارمیا: پس غذاهاش کو؟ چرا هیچی نیست؟
برنا: سگ ساعت ده صبح غذا نمیخوره ک تو میخوای بخوری.
+: زهرمار خب گشنمه.
×: غذارو برای کسای درست میکنن ک تا ساعت دونیم کلاس دارن.
+: خب پس الان چی بخوریم؟
×: هلاهل میفهمی هلاهللل.
منو زد کنار خودش رفت جلو
×: سلام آقای رحیمی.
*: سلام برنا جان.
×: میشه برام دوتا آب پرتقال و دوتا کیک شکلاتی آماده کنید؟
*: بله حتما.
×: ممنون.
+: ی نظری میپرسیدی بد نبود.
×: نظر تو اصلا مهم نیست
بریم اونجا بشینیم.
+: بذار آماده کنه بعد.
×: نمیخواد خودش میاره.
+: اووو چ باکلاس
مدرسه قبلی ما باید کل زنگ تفریح رو واسه ی رانی و کیک دوقلو تو صف وایمستادی هرکی نمیفهمید فکر میکرد صف سبد کلاست
از پسکله ای های ک میخوردیم نگم بهتره دست نبود ک گُرز رستم بود
از بخت بد من هروقت نوبتم میشد یا زنگ میخورد یا کلا چیزی باقی نمی موند یا اگه هم بود دیگه وقتی برا خوردن باقی نمی موند باید میرفتم سرکلاس
اونوقت اینجا انگار اومدی کافیشاپ
لنگ رو لنگ بنداز تا خودشون بیارن جلوت کم مونده برینی بیان بگن اواه ناناسم فدای سرتتت
چندشای خاک برسر
همین جوری ک غر میزدم سرمو گرفتم سمتش داشت با لبخند نگام میکرد
همین ک دید دارم نگاش میکنم گوشیش دراورد خودشو باهاش مشغول کرد
بیا اینم ی نمونه دیگه ما گوشی میووردیم مدرسه اگه میدیدن چوب تو ک...نمون میکردن
برا گرفتنش صدتا تعهد بده والدین هم بیار تا بهت بدنش اون وقت اینا زرت زرت ایفن هاشون رو تو تخم چش هم میکنن
کثافت لعنتی چ خوشگل هم لبخند میزد.
*: اینم سفارش شما.
× ممنون.
*: نوش جان.
+: ميگما.
×: بگو.
+: بجای اینجا نشستن بیا بریم تو حیاط.
×: من ب ی نتیجه ای رسیدم اونم اینکه ک تو مشکل داری و دست خودتم نیست مریضیکلا نمیتونی ی جا ثابت بشینی.
+: خفه شو بیا بریم.
×: مگه نگفتی بریم حیاط پس الان کدوم گوری داری میری؟
+: میرم حساب کنم
عاشق چشو ابرو منو تو نیست ک چیز مفت بده بهمون.
×: لازم نکرده بیا بریم من حساب کردم.
+: کی حساب کردی ک من ندیدم؟
×: چون تو کوری.
+: خدایی چجوری؟؟
×: هـــوف
با گوشی حالا میکشی بیرون از ما؟
+: اعصاب نداری ها با این اخلاق چیز مرغیت.
.....
امروز برای آرمیا ی روز خوب بود جدا از دعوایی ک با ویهان داشت ولی وجود نیما و مهم تر از اون برنا باعث شد روز بدش ب یه روز خوب تبدیل بشه و همین طور برای برنا ، برنایی ک حاضر نبود حتی با یکی از بچه های اون مدرسه وقت بگذرونه حالا تمام مدت کنار ارمیا بود. هیچ وقت فکر نمیکرد نشستن روی زمین حیاط مدرسه بدون درنظر گرفتن کثیفی لباسش اینقدر لذت بخش باشه یا حتی وقتی ک ارمیا بقیه کیک و آبمیوه برنارو خورد و با صدای بلند ب قیافه بهت زده برنا میخندید برنا بعد مدت ها کنار کسی احساس راحتی میکرد و میتونست خود واقعیش باشه...
......
به سقف اتاق خیره بودم و ب اتفاق های امروز فکر میکردم
یادآوری برنا لبخندو ب لباش اورد
ولی همین ک چهره ویهان اومد تو ذهنش صورتش رفت توهم.
پسره جـــغد دفعه بعدی حالتو میگیرم
نمیخواست بیشتر از این بهش فکر کنه برا همین سیع کرد بخوابه.
(دانای کل)
آرمیا غافل از آینده پیش روش و اتفاق های اطرافش آروم و عمیق ب خواب رفته بود خوابی ک بعدها قراره حسرتش رو بکشه
اون حتی نمیتونه تصورش رو هم بکنه چ اتفاق های پیشرو داره و همین طوری ب ذهنش حتی خطور هم نمیکرد ک وقتی خواب بود دونفر بالای سرش درحال تماشا کردنش باشن.
&: نمیخواین خودتون رو نشون بدین شاهزاده؟ شما قرن هاست ک منتظر همچین روز های بودین.
$: اون هنوز آمادگی رو ب رو شدن با من رو نداره
وقتش ک برسه اونو با سرنوشتش رو ب رو میکنم....
۳.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.