یک ماه از اون شبهای پرفراز و نشیب گذشت

یک ماه از اون شب‌های پرفراز و نشیب گذشت...

توی این مدت، فضای خوابگاه آروم‌تر شده بود. اعضا دوباره با هم هماهنگ‌تر شده بودن، تمرین‌ها با انرژی بیشتر پیش می‌رفت و پروژه‌های جدید یکی‌یکی کلید می‌خوردن. اما اون چیزی که بین ات، جیمین، تهیونگ و کوک بود، عمیق‌تر از قبل شده بود.

دیگه خبری از حسادت یا سوءتفاهم نبود. هر چهار نفر حالا بیشتر از همیشه همدیگه رو درک می‌کردن، با احترام، با علاقه‌ای خاص که روز به روز قوی‌تر می‌شد.

شب‌ها، گاهی ات کنار جیمین می‌نشست، گاهی با تهیونگ گیتار می‌زد و حرف‌های طولانی می‌زدن، یا با کوک توی سکوت فقط یک لیوان چای می‌خورد و همدیگه رو تماشا می‌کردن. بینشون تعادل خاصی شکل گرفته بود، چیزی که هیچ‌کسی بیرون از اون دایره، ازش خبر نداشت.

بقیه اعضا هم، با اینکه همه‌چیز رو نمی‌دونستن، اما حس می‌کردن که بین اون‌ها چیزی هست... یه پیوند عمیق، یه داستانی که فقط مخصوص خودشونه.

حال و هوای زندگی توی خوابگاه، حالا دیگه پر از صمیمیت بود. سکوتی که قبل‌تر گاهی سنگین می‌شد، حالا تبدیل شده بود به آرامشی شیرین
دیدگاه ها (۱)

شایعات توی فضای مجازی مثل آتش پخش شده بودن. همه‌ی آرمی‌ها فک...

یک هفته بعد از همه‌ی اون اتفاقات، جیمین، تهیونگ و کوک تصمیم ...

نیمه‌شب بود. صدای بارون شدید به پنجره‌ها می‌کوبید و آسمون با...

بعد از یه روز طولانی و پرانرژی، همه سوار ون شدن تا به خوابگا...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟎یک‌هو…مینا added to the grou...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط