یک هفته بعد از همهی اون اتفاقات جیمین تهیونگ و کوک تصم
یک هفته بعد از همهی اون اتفاقات، جیمین، تهیونگ و کوک تصمیم گرفتند که باید حقیقت رو با طرفدارهاشون به اشتراک بذارند. احساس میکردن که بیشتر از این نمیتونن پنهانش کنن و به خصوص برای ات، این حقیقت باید آشکار میشد. پس یک لایو اعلامیه ترتیب دادن.
تمام اعضای گروه در استودیو جمع شده بودن، جیمین که همیشه پر از انرژی و روحیه مثبت بود، پشت میکروفون نشسته بود و تهیونگ و کوک کنار هم ایستاده بودن. هر سهشون چهرههای جدی ولی آرام داشتن.
جیمین با لبخندی کمرنگ به دوربین نگاه کرد و گفت: «سلام به همه آرمیها. میدونیم که شما همیشه با ما همراه بودید و خیلی از شما ممکنه تعجب کنید که چرا اینجا ایستادیم و میخواهیم چیزی رو به شما بگیم. اما این چیزی نیست که ما بخوایم پنهانش کنیم.»
تهیونگ ادامه داد: «واقعیت اینه که... رابطهای که با ات داریم، از خیلی وقت پیش شروع شده. این مدت شایعات و حرفهایی که در مورد ما و ات گفته شده، شاید باعث سردرگمی شما شده باشه. اما ما فقط میخواستیم حقیقت رو با شما به اشتراک بذاریم.»
کوک با صدای محکم گفت: «ات، به اینجا اومده که بخشی از زندگی ما باشه و ما نمیخواهیم چیزی رو مخفی کنیم. ما سهتاییم اینجا، با هم، به ات این حق رو میدیم که خودشو آزادانه نشون بده.»
ات که تا اون لحظه منتظر ایستاده بود، حالا کنار جیمین، تهیونگ و کوک ایستاده بود و با لبخند به دوربین نگاه میکرد.
جیمین از جای خودش بلند شد و با اشاره به ات گفت: «ما میخوایم اینجا اعلام کنیم که هیچ چیزی نباید پنهان بمونه. ات کسیه که برای هر سهمون اهمیت داره، و ما میخوایم که شما هم این رو بدونید.»
آرمیها که تا اون لحظه متعجب بودن، به تدریج شروع به نوشتن نظرات مثبت و محبتآمیز کردن. اولین واکنشها کمی منفی بود، اما خیلی زود ارمیا شروع کردن به حمایت از تصمیم این سه نفر.
در اواخر لایو، جیمین به آرامی به ات نزدیک شد و دستش رو روی صورتش گذاشت. تمام نگاهها به دوربین و به هر چهار نفر دوخته شده بود.
جیمین با نرمی گفت: «من این لحظه رو خیلی وقت پیش تصور کرده بودم. حالا که بهش رسیدیم، میخوام بدونی که همیشه کنارتم.»
جیمین به آرامی ات رو بوسید. تهیونگ و کوک با لبخندی تاییدآمیز از کنار هم ایستاده بودن و هیچکدوم از اونها احساس اضطراب یا نگرانی نمیکردن. چیزی که به نظر میرسید، در واقع خیلی طبیعی بود. آرمیها به سرعت شروع کردن به نوشتن کامنتهایی که این حرکت رو تایید میکردن.
بعد از چند لحظه، لایو تموم شد، اما فضای گروه و آرمیها تغییر کرده بود. حالا دیگه همه میدونستن که این چهار نفر واقعاً یکدیگر رو دوست دارن و هیچ چیزی نمیتونه اونها رو از هم جدا کنه.
تمام اعضای گروه در استودیو جمع شده بودن، جیمین که همیشه پر از انرژی و روحیه مثبت بود، پشت میکروفون نشسته بود و تهیونگ و کوک کنار هم ایستاده بودن. هر سهشون چهرههای جدی ولی آرام داشتن.
جیمین با لبخندی کمرنگ به دوربین نگاه کرد و گفت: «سلام به همه آرمیها. میدونیم که شما همیشه با ما همراه بودید و خیلی از شما ممکنه تعجب کنید که چرا اینجا ایستادیم و میخواهیم چیزی رو به شما بگیم. اما این چیزی نیست که ما بخوایم پنهانش کنیم.»
تهیونگ ادامه داد: «واقعیت اینه که... رابطهای که با ات داریم، از خیلی وقت پیش شروع شده. این مدت شایعات و حرفهایی که در مورد ما و ات گفته شده، شاید باعث سردرگمی شما شده باشه. اما ما فقط میخواستیم حقیقت رو با شما به اشتراک بذاریم.»
کوک با صدای محکم گفت: «ات، به اینجا اومده که بخشی از زندگی ما باشه و ما نمیخواهیم چیزی رو مخفی کنیم. ما سهتاییم اینجا، با هم، به ات این حق رو میدیم که خودشو آزادانه نشون بده.»
ات که تا اون لحظه منتظر ایستاده بود، حالا کنار جیمین، تهیونگ و کوک ایستاده بود و با لبخند به دوربین نگاه میکرد.
جیمین از جای خودش بلند شد و با اشاره به ات گفت: «ما میخوایم اینجا اعلام کنیم که هیچ چیزی نباید پنهان بمونه. ات کسیه که برای هر سهمون اهمیت داره، و ما میخوایم که شما هم این رو بدونید.»
آرمیها که تا اون لحظه متعجب بودن، به تدریج شروع به نوشتن نظرات مثبت و محبتآمیز کردن. اولین واکنشها کمی منفی بود، اما خیلی زود ارمیا شروع کردن به حمایت از تصمیم این سه نفر.
در اواخر لایو، جیمین به آرامی به ات نزدیک شد و دستش رو روی صورتش گذاشت. تمام نگاهها به دوربین و به هر چهار نفر دوخته شده بود.
جیمین با نرمی گفت: «من این لحظه رو خیلی وقت پیش تصور کرده بودم. حالا که بهش رسیدیم، میخوام بدونی که همیشه کنارتم.»
جیمین به آرامی ات رو بوسید. تهیونگ و کوک با لبخندی تاییدآمیز از کنار هم ایستاده بودن و هیچکدوم از اونها احساس اضطراب یا نگرانی نمیکردن. چیزی که به نظر میرسید، در واقع خیلی طبیعی بود. آرمیها به سرعت شروع کردن به نوشتن کامنتهایی که این حرکت رو تایید میکردن.
بعد از چند لحظه، لایو تموم شد، اما فضای گروه و آرمیها تغییر کرده بود. حالا دیگه همه میدونستن که این چهار نفر واقعاً یکدیگر رو دوست دارن و هیچ چیزی نمیتونه اونها رو از هم جدا کنه.
- ۳.۶k
- ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط