بعد از یه روز طولانی و پرانرژی همه سوار ون شدن تا به خوا

بعد از یه روز طولانی و پرانرژی، همه سوار ون شدن تا به خوابگاه برگردن. راه برگشت، برخلاف رفتن، خیلی ساکت‌تر بود. خستگی توی چهره‌ی همه موج می‌زد، ولی لبخندهایی از رضایت هنوز گوشه‌ی لب‌هاشون بود.

ات کنار تهیونگ نشسته بود، سرش رو به شیشه تکیه داده بود و با صدای ملایم موسیقی داخل ون، چشم‌هاش کم‌کم گرم خواب می‌شد.

جیمین با پتو کوچیکی که همیشه توی ون داشت، اومد جلو و انداخت روی پای ات. کوک از ردیف عقب، با یه بطری آب و یه بسته تنقلات کوچیک اومد جلو، گذاشت روی صندلی کنار ات و چیزی نگفت، فقط لبخند زد.

شوگا و جین تو ردیف جلو با نامجون درباره‌ی ایده‌های قسمت‌های بعدی حرف می‌زدن، در حالی که هوپی از پنجره بیرونو نگاه می‌کرد و زیرلب ملودی‌ای زمزمه می‌کرد.

وقتی به خوابگاه رسیدن، همه آروم و بی‌صدا پیاده شدن. انگار به یه آرامش عمیق رسیده بودن.
هرکسی کم‌کم به اتاق خودش رفت، و اون شب، خوابگاه بعد از مدتی، پر از حس صمیمیت و هماهنگی شده بود.
دیدگاه ها (۰)

نیمه‌شب بود. صدای بارون شدید به پنجره‌ها می‌کوبید و آسمون با...

یک ماه از اون شب‌های پرفراز و نشیب گذشت...توی این مدت، فضای ...

ضبط فصل جدید ران BTS تموم شده بود. نور صحنه‌ها خاموش شد، دور...

صبح با صدای آرام زنگ موبایل جین آغاز شد. نور ملایم آفتاب از ...

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط