بخونیدزیباست

بخونیدزیباست

قطره عسلی بر زمین افتاد،مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید...باز عزم رفتن کرد،اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد،پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد...مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد...اما(افسوس)که نتوانست از آن خارج شود،پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت...در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد...
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد،و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود...این است حکایت دنیا
دیدگاه ها (۱)

یک ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ بد و فوق العاده زشت ولی آموزنده... البته بد آموزی ...

همسرم ::: تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارمت...

یکی نزد حکیمی امد وگفت:خبر داری فلانی درباره ات چه قدر غیبت ...

زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط