جهنم من با او فصل

جهنم من با او🍷 فصل ۲

# پارت ۳۶

ویو ا.ت : بعد ۵ مین نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم که چشمم به پنجره خورد و با دیدن یه صحنه جیغم در اومد و پریدم بغل کوک و خووم. تو بغلش جمع کردم که با نگرانی حالمو پرسید ...

ویو کوک : ا.ت جیغ کشید و پرید بغلم و تو بغلم جمع شد حاشو پرسیدم که با چیزی که گفت ....

کوک : ا.ت فدات شم چی شد حالت خوبه ؟ ( نگران )
ا.ت : ک ... کو ... کوککک ؟ ( ترسیده )
کوک : جانم ؟ ( نگران )
ا.ت : او ... اون ... اوجاااا ( ترسیده )
کوک : کجا ؟
ا.ت : ( پنجره رو نشون داد )
کوک : خببب ؟ اونجا چی عزیزم ؟ ( نگران و کمی ترسیده از حال ا.ت )
ا.ت : چچ ... چند تا ... چش ... چشمه ... سس ... سفید اونجا بوددددد ( یه دفعه گریش گرفت )
کوک : هیسسس آروم باش حتما چند تایی دارن فضولی میکنن ( با صدای آروم گفت و موهای ریخته شده جلو چشمای ا.ت رو کنار زد )
ا.ت : ولی ... ولی کوک چش ... چشماشون ... سس ... سفید بود ججج ... جن بودش ( گریه بی صدا )
کوک : عههه ا.ت جن چیه ؟ توروخدا همچین نگو اینجا عمارت قدیمی نیست که جن داشته باشه لابد از بادیگاردا بود یا شاید از این بچه‌های محل بودن که یواشکی اومدن تو
ا.ت : ولی ... کوک یوا ... شکی نمیتونن بیان تازه بادیگاردا مثل سگ ازت میی ... میترسن (اشکاش رو پاک کرد )
کوک : بشین همینجا برم بیینم چی بود
ا.ت : نه ... نه کوک تورو خدا ( ترسیده )
کوک : هیسسس نترس من اینجام
ا.ت : باشه
کوک تو ذهنش : درست طبق نقشه هاه هاه هاه سکته رو قطعا میزنه ... میخواستم جن بیارم ولی مطمئن بودم سکته میکنه پس سومین ترسش رو براش آماده کردم ( نویسنده : اولین ترس ا.ت از دست دادنه کوکه و دومین جن سومی هم میبینیم )


ویو کوک : رفتم سمت در و بازش کردم و یه چند تا داد و بیداد الکی کردم و یه جعبه که توش یه هدیه برا ا.و گرفته بودم رو برداشتم و رفتم داخل اتاق نشیمن سمت ا.ت ....

کوک : دیدی از بادیگاردا بودن اون چشمای سفیدم بخاطر انعکاسی بود که به چشماشون خورده بود
ا.ت : هوفففف خیالم راحت شد ( یه نفس عمیق کشید و برون داد ) عه کوک اون چیه تو دستت ؟ ( اشاره به جعبه تو دست کوک )
کوک : آهان این ؟ یکی برات فرستاده بود نمیدونم ولی بادیگاردا اون پروعه گفت میخواستن این جعبه رو که واسه تو از پیک پست کرده بودن رو بدن که لاو ترکونیمون رو نگو کردن یادشون رفت ( داره دروغ میگه همش نقشه های خودشه )
ا.ت : آهاننن حالا بیار ببینم چیه ؟
کوک : بیا ( جعبه رو میده و لبخند میزنه به زور جلو خندش رو گرفته )

ویو ا.ت : با ذوق جعبه رو گرفتم ننوشته بود از طرف کیه ولی چون جعیه نسبتا بزرگی بود حتما چیز خوبیه چسبای جعبه رو باز کردم و همین که در جعبه رو هم باز کردم با چییزی که دیدم جیغم بلند شدددددد .....

ادامه دارد ...
لایک ؟ کامنت ؟ این دوتا از یادبره نمیزارم🙁🎀
دیدگاه ها (۹)

جهنم من با او🍷 فصل ۲# پارت ۳۷ویو ا.ت : با ذوق جعبه رو گرفتم...

معذرت میخوام از همه اونایی که حوصلشون رو از بین بردم

جهنم من با او🍷 فصل ۲# پارت ۳۵ویو ا.ت : با همین بوسش قلبم رو...

جهنم من با او🍷 فصل ۲# پارت ۳۴☆ پرش زمتنی بع ۴۵ مین بعدویو ک...

پارت ۹۴ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

ویو ا،ت صبح از خواب پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم کارای لازم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط