p10
یونگ رو از عصبانیت نیشخند زد و به سمت میز کناری رفت منتشر موند تا غذا رو بیارن بعد از تموم کردن غذاش خواست به اتاقش بره اما دستی مانع این کار شد تهیونگ دستش رو گرفت و گفت:«اماده باش یبار دیگه قبل مهمونی شانسمونو امتحان میکنیم»یونگ رو بی حوصله سرشو تکون داد و به سمت اتاق حرکت کرد تهیونگ بی حوصله خودش رو روی کاناپه پرت کرد اون چشما عادی نبود چرا تابحال به چشمای یونگ رو دقت نکرده بود درست انگار چشمای خواهرش بود مثل همون به رنگ ابی خواهری که از تهیونگ متنفر بود و تهیونگ عاشق اون سعی کرد از این افکار مزخرفش بیرون بیاد و برای پایان دادن به افکارش به سمت اتاق قدم برداشت اینکه یونگ رو مخالفتی نمیکرد براش جالب بود با باز کردن در اتاق پوزخندی زد یونگ رو رو تخت مثلا خوابیده بود تهیونگ به سمتش قدم برداشت
تهیونگ:«بی دی اس ام*رابطه ی جنسیه خشن رو میگن بی دی اس ام *تو خوابم خوبه »
از کمد طناب در اورد یونگ رو سعی داشت ضایه نکنه برای همین چشماشو بسته بود با حس کردن طناب دور دستش سریع چشماشو باز کرد و با نگرانی به تهیونگ با نگرانی نگاه کرد
تهیونگ :«نگران نباش زیاد درد نداره»
اشک توی چشمای یونگ رو جمع شد
یونگ رو:«ت.تهیونگ من بی دی اس ام نمیتونم»
تهیونگ خندید و دکمه های لباسشو بازکرد
تهیونگ:«بی دی اس ام*رابطه ی جنسیه خشن رو میگن بی دی اس ام *تو خوابم خوبه »
از کمد طناب در اورد یونگ رو سعی داشت ضایه نکنه برای همین چشماشو بسته بود با حس کردن طناب دور دستش سریع چشماشو باز کرد و با نگرانی به تهیونگ با نگرانی نگاه کرد
تهیونگ :«نگران نباش زیاد درد نداره»
اشک توی چشمای یونگ رو جمع شد
یونگ رو:«ت.تهیونگ من بی دی اس ام نمیتونم»
تهیونگ خندید و دکمه های لباسشو بازکرد
۵.۶k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.