Part 21
Part 21
فیک کلید عشق 🗝️❤️
داشتم حرف میزدم که با صدای زنگ نگاه منو جیمین به سمت در دوخته شد
خواستم بلند شم و دروباز کنم که جیمین دستمو گرفت و خودش رفت تا درو باز کنه ، پشت جیمین ایستادم ، جیمین درو باز کرد ، صحنه ای که میدیدمو باور نمیکردم ، اعضا پشت در بودن
چجوری اومدن ایران!!!!
منو و جیمین فقط شوکه بهشون نگاه میکردیم و از شدت تعجب حرف نمیزدیم
اعضا از قیافمون خندشون گرفت و گفتن : نمیخواین مارو دعوت کنید بیایم تو؟
که به خودم اومدم و با صدای پر از شوق و ذوق گفتم : چجوووووری ،
چجوری اینکارو کردید ، باورم نمیشه اومدید ایران
و به داخل راهنمایشون کردم
اعضا با جیمین صحبت میکردن و منم داشتم وسایل پذیرایی رو آماده میکردم
پیش اعضا رفتم و نشستن رو مبل
ا/ت : بچه ها واقعااا دلم براتون تنگ شده بود خیلی خوشحالم که ایران میبینمتون باورم نمیشه
تهیونگ : ا/ت ماهم دلمون خیلی برات تنگ شده بود و از اونجایی هم که خیلی دلمون میخواست به ایران سفر کنیم تصمیم گرفتیم بیایم اینجا و ببینیم جیمین بلاخره چیکار کرد راستی چرا بی خبر اومدی ایران ا/ت ؟!
ا/ت : خوب راستش چندروز پیش مامانم فوت کرد واسه همین انقد شوکه شده بودم که حتی نمیتونستم حرف بزنم و واستون توضیح بدم ، ببخشید اگه نگرانتون کردم
اعضا که از خبر فوت مامانم خیلی تعجب کرده بودن ابراز تأسف کردن
بیرون رفتیم جاهای قشنگ ایرانو نشونشون دادم ، خیلی خوششون اومده بود ، قرار بود چند روزی بمونن و بعد برگردیم کره
اعضا میخواستن برای اقامت به هتل برن که من نزاشتمو ازشون خواستم خونه ی من بمونن ، اونا هم بخاطر اسرار زیاده من قبول کردن
بهترین لحظات عمرمو میگذروندم همه چی خوب بود
اونا از غذاهای ایرانی خوششون اومده بود
تا اینکه من........
فیک کلید عشق 🗝️❤️
داشتم حرف میزدم که با صدای زنگ نگاه منو جیمین به سمت در دوخته شد
خواستم بلند شم و دروباز کنم که جیمین دستمو گرفت و خودش رفت تا درو باز کنه ، پشت جیمین ایستادم ، جیمین درو باز کرد ، صحنه ای که میدیدمو باور نمیکردم ، اعضا پشت در بودن
چجوری اومدن ایران!!!!
منو و جیمین فقط شوکه بهشون نگاه میکردیم و از شدت تعجب حرف نمیزدیم
اعضا از قیافمون خندشون گرفت و گفتن : نمیخواین مارو دعوت کنید بیایم تو؟
که به خودم اومدم و با صدای پر از شوق و ذوق گفتم : چجوووووری ،
چجوری اینکارو کردید ، باورم نمیشه اومدید ایران
و به داخل راهنمایشون کردم
اعضا با جیمین صحبت میکردن و منم داشتم وسایل پذیرایی رو آماده میکردم
پیش اعضا رفتم و نشستن رو مبل
ا/ت : بچه ها واقعااا دلم براتون تنگ شده بود خیلی خوشحالم که ایران میبینمتون باورم نمیشه
تهیونگ : ا/ت ماهم دلمون خیلی برات تنگ شده بود و از اونجایی هم که خیلی دلمون میخواست به ایران سفر کنیم تصمیم گرفتیم بیایم اینجا و ببینیم جیمین بلاخره چیکار کرد راستی چرا بی خبر اومدی ایران ا/ت ؟!
ا/ت : خوب راستش چندروز پیش مامانم فوت کرد واسه همین انقد شوکه شده بودم که حتی نمیتونستم حرف بزنم و واستون توضیح بدم ، ببخشید اگه نگرانتون کردم
اعضا که از خبر فوت مامانم خیلی تعجب کرده بودن ابراز تأسف کردن
بیرون رفتیم جاهای قشنگ ایرانو نشونشون دادم ، خیلی خوششون اومده بود ، قرار بود چند روزی بمونن و بعد برگردیم کره
اعضا میخواستن برای اقامت به هتل برن که من نزاشتمو ازشون خواستم خونه ی من بمونن ، اونا هم بخاطر اسرار زیاده من قبول کردن
بهترین لحظات عمرمو میگذروندم همه چی خوب بود
اونا از غذاهای ایرانی خوششون اومده بود
تا اینکه من........
۲۳.۷k
۰۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.