رمان شازده کوچولو
رمان شازده کوچولو
پارت ۱۲۲
ارسلان:نگاهم رو به پنجره گرفتم هوا تاریک بود نشون دهنده نصف شب بود دیانا قشنگم فردا برات بگیرم اصلا نمیخوابم هوا که یکن روشن شد برات میگیرم میام باشه؟
دیانا: با بغض باشه ای گفتم
ارسلان:عزیزم برای چی بغض میکنی
دیانا: هیچی بخواب اصلا نمیخوام هوسم افتاد
ارسلان: عجب از روی تخت پاشدم لباسمو پوشیدم کلی تو خیابون چرخ زدم تا بتونم ترشک و لواشک بخرم
دیانا: در اتاق باز شد ارسلان دست پر اومد تو با دیدن چیزهای تو دستش آب دهنم راه افتاد و به سمتشون حمله ور شدم به تاخ تخت تکیه داده بودم و تا دم دم های صبح داشتم میخوردم و ارسلان دستشو گذاشته بود زیره سرشو بهم نگاه میکرد ارسلان جونم دستت درد نکنه محکم ل.ب.ش و بوسیدم
پارت ۱۲۲
ارسلان:نگاهم رو به پنجره گرفتم هوا تاریک بود نشون دهنده نصف شب بود دیانا قشنگم فردا برات بگیرم اصلا نمیخوابم هوا که یکن روشن شد برات میگیرم میام باشه؟
دیانا: با بغض باشه ای گفتم
ارسلان:عزیزم برای چی بغض میکنی
دیانا: هیچی بخواب اصلا نمیخوام هوسم افتاد
ارسلان: عجب از روی تخت پاشدم لباسمو پوشیدم کلی تو خیابون چرخ زدم تا بتونم ترشک و لواشک بخرم
دیانا: در اتاق باز شد ارسلان دست پر اومد تو با دیدن چیزهای تو دستش آب دهنم راه افتاد و به سمتشون حمله ور شدم به تاخ تخت تکیه داده بودم و تا دم دم های صبح داشتم میخوردم و ارسلان دستشو گذاشته بود زیره سرشو بهم نگاه میکرد ارسلان جونم دستت درد نکنه محکم ل.ب.ش و بوسیدم
- ۲.۲k
- ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط