𝗣𝗮𝗿𝘁¹¹
𝗣𝗮𝗿𝘁¹¹
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
تنم میلرزید و از زیر چشم حرکات عصبی جونگ کوک رو میپاییدم.
از این سر به اون سر پذیرایی قدم میزد و توی گوشی به تهیونگ بد و بیراه میگفت.
تهیونگ که از خاموش بودنِ گوشی من مطمئن شد به جونگ کوک زنگ زد و به خاطر سکوتِ توی خونه صدای بلندش رو شنیدم وقتی توی گوشِ جونگ کوک داد زد:
" تهیونگ: ا/ت و کجا بردی؟ من خونه همونی م، اون دختره رو کجا بردی؟!. "
و به همون نسبت جونگ کوک هم داد میزد، و هر بار که صداش اوج میگرفت با نفرت چشمام رو میبستم و به خودم و تهیونگ لعنت میفرستادم.
دستام رو دور تنم جمع کردم و نگاهم همچنان به طرفش بود.
با خشم توی گوشی گفت:
جونگ کوک: من ته این قضيه رو در بیارم وای به حالِت میشه تهیونگ، وای به حالِته.
پلک هام رو روی هم فشردم و اشکی از گوشه چشمم پایین چکید.
چشم که باز کردم گوشی رو از کنار گوشش فاصله داد و پرتش کرد روی مبل و با کلافگی کف دستاش رو روی صورتش کشید.
نگاهش با مکث کوتاهی روی صورتم ثابت موند.
با شرمندگی ازش نگاه گرفتم.
بی حرف حرکت کرد و وقتی نگاهم رو بالا کشیدم دیدم پکیج رو بیشتر کرده.
حتما متوجه لرزشم شده بود.
به سمتم که برگشت با اخم و جدیتی که توی نگاه و لحنش بود پرسید:
جونگ کوک: سردته؟!.
سرم رو با موافقیت تکون دادم.
رفت به سمت اتاقی و کمی بعد با یه پتوی نازک مسافرتی برگشت و اونو روی مبل کنارم گذاشت.
پتو رو دور خودم پیچیدم تا لرزش دندونام کمتر بشه.
با صدای کشیده شدن صندلی روی سرامیک سرم رو بالا گرفتم.
صندلی از کنار میز ناهارخوری کنار کشید و مقابل من قرارش داد و با جدیت نشست رو صندلی.
زانو هاش با زانوهام که مقابلم نشسته بود تنها یک سانت فاصله داشتن.
فضایی هم نداشتم که خودم رو عقب بکشم، اونم طوری با جدیت نشسته بود روی صندلی که جرات نداشتم حرف بی ربطی بزنم اما این توی ذهنم تصویر مناسبی نداشت.
من به خاطر تهیونگ از آدما یه جورایی وحشت دارم و این دست خودم نیست اگه همش سعی میکنم از جونگ کوک فاصله بگیرم و فاصله ای به وجود نمیاد.
با خجالت بیشتری پتو رو دور خودم جمع کردم که لب زد:
جونگ کوک: بهونه سرما و این چیزا رو بذار کنار، حرف بزن بگو بین تو و تهیونگ چی بوده.
با چونه لرزون نگاهش کردم و گفتم:
ا/ت: خودت که همه چیو فهمیدی.
•پارت یازدهم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
تنم میلرزید و از زیر چشم حرکات عصبی جونگ کوک رو میپاییدم.
از این سر به اون سر پذیرایی قدم میزد و توی گوشی به تهیونگ بد و بیراه میگفت.
تهیونگ که از خاموش بودنِ گوشی من مطمئن شد به جونگ کوک زنگ زد و به خاطر سکوتِ توی خونه صدای بلندش رو شنیدم وقتی توی گوشِ جونگ کوک داد زد:
" تهیونگ: ا/ت و کجا بردی؟ من خونه همونی م، اون دختره رو کجا بردی؟!. "
و به همون نسبت جونگ کوک هم داد میزد، و هر بار که صداش اوج میگرفت با نفرت چشمام رو میبستم و به خودم و تهیونگ لعنت میفرستادم.
دستام رو دور تنم جمع کردم و نگاهم همچنان به طرفش بود.
با خشم توی گوشی گفت:
جونگ کوک: من ته این قضيه رو در بیارم وای به حالِت میشه تهیونگ، وای به حالِته.
پلک هام رو روی هم فشردم و اشکی از گوشه چشمم پایین چکید.
چشم که باز کردم گوشی رو از کنار گوشش فاصله داد و پرتش کرد روی مبل و با کلافگی کف دستاش رو روی صورتش کشید.
نگاهش با مکث کوتاهی روی صورتم ثابت موند.
با شرمندگی ازش نگاه گرفتم.
بی حرف حرکت کرد و وقتی نگاهم رو بالا کشیدم دیدم پکیج رو بیشتر کرده.
حتما متوجه لرزشم شده بود.
به سمتم که برگشت با اخم و جدیتی که توی نگاه و لحنش بود پرسید:
جونگ کوک: سردته؟!.
سرم رو با موافقیت تکون دادم.
رفت به سمت اتاقی و کمی بعد با یه پتوی نازک مسافرتی برگشت و اونو روی مبل کنارم گذاشت.
پتو رو دور خودم پیچیدم تا لرزش دندونام کمتر بشه.
با صدای کشیده شدن صندلی روی سرامیک سرم رو بالا گرفتم.
صندلی از کنار میز ناهارخوری کنار کشید و مقابل من قرارش داد و با جدیت نشست رو صندلی.
زانو هاش با زانوهام که مقابلم نشسته بود تنها یک سانت فاصله داشتن.
فضایی هم نداشتم که خودم رو عقب بکشم، اونم طوری با جدیت نشسته بود روی صندلی که جرات نداشتم حرف بی ربطی بزنم اما این توی ذهنم تصویر مناسبی نداشت.
من به خاطر تهیونگ از آدما یه جورایی وحشت دارم و این دست خودم نیست اگه همش سعی میکنم از جونگ کوک فاصله بگیرم و فاصله ای به وجود نمیاد.
با خجالت بیشتری پتو رو دور خودم جمع کردم که لب زد:
جونگ کوک: بهونه سرما و این چیزا رو بذار کنار، حرف بزن بگو بین تو و تهیونگ چی بوده.
با چونه لرزون نگاهش کردم و گفتم:
ا/ت: خودت که همه چیو فهمیدی.
•پارت یازدهم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
۶.۰k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.