P

P. 9
#فقط_یه_سوءتفاهم_بود

: من کاملا جدیم زنگ بزن به جک بهش بگو به رئیسش بگه تو اسکله منتظرشم و قراره بهش چیز مهمیو بفروشیم
*مگه احمقه پاشه بیاد اسکله و بهت اعتماد کنه
: داری بدجور میری رو مخم ببین ما قبلا هم بهشون اطلاعات فروختیم میدونه چرت نمیگم
ویو شب تو اسکله ساعت 11
: به جئون خیلی وقته ندیدمت
×میدونی حوصلتو ندارم تو پولتو میگیری منم اون دختر و بجنب
: چقد عجله داری رئیس
×زبون نریز بچه اینم پولت هی یونجون چمدون و بش بده
: اینم از قراردادمون(تورو همینجوری که دستات و چشمت بسته بود پرت میکنه سمت جئون که میافتی تو بغلش)
دیگه بدردمون نمیخوره خودتم میدونی چیکار کنی؟ حواست بهمون باشه هیونگ
(و رف)
×بلاخره تو چنگم افتادی مین بدون هیچ زحمتی یعنی انقد احمقی؟(پوزخند)
(زنگ میزنه به مین)
_چته
×بهتر نیس یکم رعایت کنی؟ فک میکردم بخاطر این دخترم که شده به التماس بیافتی
_داری چی بلغور میکنی جئون
×دختر کوچولوت حالا دیگه دستمونه (قطع میکنه و گوشیشو میندازه تو اب)
_الو هوپی؟
«چیه؟ دلت براش تنگ شده؟
_ات کدوم گوریه؟
«به دوک هوا سپردمش الانم شهربازین
_شوخیت گرفته مردد؟ خودت خوب میدونی تو چه وضعیتی هستیم که تنها ولش کردی؟ اصلا اون دوک هوا خودش کجاس
«سخت نگیر منظورت چیه؟
_احمق الان دست جئونه(داد) ات و دستی دستی تقدیمش کردی؟(با عصبانیت داد میزد)
«چی؟(تو شک رفته میره جی پی اس ات و نگاه میکنه و میفهمه بیرون از شهره)
_کارت ساختس مین هوسوک پدر قطعا میکشتمون (عصبی)
دیدگاه ها (۰)

P. 8#فقط_یه_سوءتفاهم_بود«خیلی خب بزار درشو باز کنم... تو میت...

ادامه پارت 7+خ. خب... تنها کاری که... میشه شما نجات پیدا کنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط