ادامه پارت
ادامه پارت 7
+خ. خب... تنها کاری که... میشه شما نجات پیدا کنین مرگه منه همین نه فقط شما بلکه همه(سرش پایینه)
«ببینم اینهمه ادم مرد بخاطرت و تورو نجات دادن بعد همینقدر اسون دست میکشی؟(عصبی)
+جدی میگم (بغض) همه میدونن تا وقتی من هستم همه ایندشون مرگه حتی خانوادم... من دیگه نمیخوام از دستتون بدم
_(میره نزدیکش) پس ما چی؟(داد) به ما فک کردی اصلا؟
+ولی..(با حس سوزش سمت راست صورتم نگاهمو ناباورانه سمت شوگا بردم)
+تو.. چیکار کردی؟
_رعایت حالتو کردم کار دیگه ای نکردم حالام گمشو اتاقم
+چی؟(بغض)
_کری؟ نشنیدی؟ گفتم گمشو تو اتاقم تا بیام(عصبی)
+ازتو دیگه انتظار نداشتم (گریه)
_خفه شو(داد) گریه نکن خوشم نمیاد
«شوگا زیاده روی کردی امروز (اروم)
«(پاشد بره که دستی دور کمرش حلقه شد)
ات؟
+(گریه)
منو... ببر..
_گفتم تو اتاق فهمیدی؟(با عصبانیت داد زد)
+لطفا (بغض)
«(الان چیکار کنم واقعا؟ به بغلم نیاز داره... شاید یکم نرم شدن بد نباشه)
(براید بغلش کرد و برد سمت در)
_جیهوووووپ(داد)(😂)
حتی فکرشم نکن
«اوه چرا میکنم(و رفتن سمت عمارت هوپی)
«برگشتنت مبارک چه حسی داری؟
+هوسوکاااا(اشک)
«جانم؟
+بغللل میخوااااام
لطفا (بغض)
برای یه بارم که شده لطفا بغلم کن
«نشست رو کاناپه و اتو مث یه گربه تو بغلش گرف
خیلی خب کوچولو اینم یه بغل از طرف هوپی
+میسییی😭
«(اروم پشتشو نوزاش میکرد.... دستشو تو موهای لختش فرو برد بعد استشمام بوی موهاش متوجه شد شامپوی خودشه خدایاا از دست این بچه چقد تو بغلیه... خیلی کوچولوعهههه عرررر عهه بسه خودتو جمع کن هوپ)
«ات عزیزم؟(چی شد؟ من چرا...)
+(محکم تر بغلش کرد
+هیچوقت فک نمیکردم بغلت حس خوبی داشته باشه با اینکه رو مخمی
بغلت خواستنیه هوسوکااا میشه بازم بغلم کنی؟
میدونی شوگام خیلی بغلم نمیکنه گاهی.. شاید
برا همون ممکنه به هرکسی که مهربونی میکنه باور کنم چون مهربونی کم دیدم مث اون یارو... چیز هیچی
«کدوم یارو؟
+هیچی هیچی
«ات؟(جدی)
+خب راستش یه روز یکیو بیرون دیدم و بهم پیشنهاد داد و من...
«ات؟ چرا واقعا؟(عصبی)
+نمیدونم... چون تنها بودم
و اون ازم سواستفاده کرد...
«چی؟ یعنی الان دختر نی...
+نه بابا سوءتفاهم شده منظورم اینه اطلاعاتمو داشتو چون ردش کردم داد به اون گروه و پول خوبی گیرش اومد
«هرچی خواستی به خودم بگو ازین به بعد خودم هستم فقط به هرکسی اعتماد نکن باشه؟
+باوشه.. کاش واقعا داداشم بودی
«مگه نیستم؟
+رفتارت اینو نمیگه
«ات؟ میخوام درست شم
دنبالم بیا میخوام یه چیزی و نشونت بدم
+چرا میری سمت اتاق ممنوعه؟(ترس)
«نترس میخوام بهت گذشتمو نشون بدم تا دچار سوءتفاهم نشی و فک نکنی چقد من عوضیم فقط یه چیزی باعث نابودیم شده و من میخوام بعد مدتها درستش کنم
+خ. خب... تنها کاری که... میشه شما نجات پیدا کنین مرگه منه همین نه فقط شما بلکه همه(سرش پایینه)
«ببینم اینهمه ادم مرد بخاطرت و تورو نجات دادن بعد همینقدر اسون دست میکشی؟(عصبی)
+جدی میگم (بغض) همه میدونن تا وقتی من هستم همه ایندشون مرگه حتی خانوادم... من دیگه نمیخوام از دستتون بدم
_(میره نزدیکش) پس ما چی؟(داد) به ما فک کردی اصلا؟
+ولی..(با حس سوزش سمت راست صورتم نگاهمو ناباورانه سمت شوگا بردم)
+تو.. چیکار کردی؟
_رعایت حالتو کردم کار دیگه ای نکردم حالام گمشو اتاقم
+چی؟(بغض)
_کری؟ نشنیدی؟ گفتم گمشو تو اتاقم تا بیام(عصبی)
+ازتو دیگه انتظار نداشتم (گریه)
_خفه شو(داد) گریه نکن خوشم نمیاد
«شوگا زیاده روی کردی امروز (اروم)
«(پاشد بره که دستی دور کمرش حلقه شد)
ات؟
+(گریه)
منو... ببر..
_گفتم تو اتاق فهمیدی؟(با عصبانیت داد زد)
+لطفا (بغض)
«(الان چیکار کنم واقعا؟ به بغلم نیاز داره... شاید یکم نرم شدن بد نباشه)
(براید بغلش کرد و برد سمت در)
_جیهوووووپ(داد)(😂)
حتی فکرشم نکن
«اوه چرا میکنم(و رفتن سمت عمارت هوپی)
«برگشتنت مبارک چه حسی داری؟
+هوسوکاااا(اشک)
«جانم؟
+بغللل میخوااااام
لطفا (بغض)
برای یه بارم که شده لطفا بغلم کن
«نشست رو کاناپه و اتو مث یه گربه تو بغلش گرف
خیلی خب کوچولو اینم یه بغل از طرف هوپی
+میسییی😭
«(اروم پشتشو نوزاش میکرد.... دستشو تو موهای لختش فرو برد بعد استشمام بوی موهاش متوجه شد شامپوی خودشه خدایاا از دست این بچه چقد تو بغلیه... خیلی کوچولوعهههه عرررر عهه بسه خودتو جمع کن هوپ)
«ات عزیزم؟(چی شد؟ من چرا...)
+(محکم تر بغلش کرد
+هیچوقت فک نمیکردم بغلت حس خوبی داشته باشه با اینکه رو مخمی
بغلت خواستنیه هوسوکااا میشه بازم بغلم کنی؟
میدونی شوگام خیلی بغلم نمیکنه گاهی.. شاید
برا همون ممکنه به هرکسی که مهربونی میکنه باور کنم چون مهربونی کم دیدم مث اون یارو... چیز هیچی
«کدوم یارو؟
+هیچی هیچی
«ات؟(جدی)
+خب راستش یه روز یکیو بیرون دیدم و بهم پیشنهاد داد و من...
«ات؟ چرا واقعا؟(عصبی)
+نمیدونم... چون تنها بودم
و اون ازم سواستفاده کرد...
«چی؟ یعنی الان دختر نی...
+نه بابا سوءتفاهم شده منظورم اینه اطلاعاتمو داشتو چون ردش کردم داد به اون گروه و پول خوبی گیرش اومد
«هرچی خواستی به خودم بگو ازین به بعد خودم هستم فقط به هرکسی اعتماد نکن باشه؟
+باوشه.. کاش واقعا داداشم بودی
«مگه نیستم؟
+رفتارت اینو نمیگه
«ات؟ میخوام درست شم
دنبالم بیا میخوام یه چیزی و نشونت بدم
+چرا میری سمت اتاق ممنوعه؟(ترس)
«نترس میخوام بهت گذشتمو نشون بدم تا دچار سوءتفاهم نشی و فک نکنی چقد من عوضیم فقط یه چیزی باعث نابودیم شده و من میخوام بعد مدتها درستش کنم
- ۹.۶k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط