part 42
#part_42
#رها
از ایسگاه مترو اومدم بیرون و پیاده به سمت خونه رفتم
تا بعد ظهر با طاها و بچه ها بودم
بعدم که خواستم بیام خونه طاها خواست برسونتم اما وسط راه باباش زنگ زد و گفت بره شرکت باهاش کار فوری داره
اونم مجبور شد منو وسط راه پیاده کنه
دیشب خواب خیلی عجیبی دیدم
خواب دیدم تو بغل طاها خوابیدم و طاها لبامو بوسید
اصلا چل شدم معلوم نیس فازم چیه
به خونه که رسیدم کلید انداختم و درو باز کردم
با باز شدن در بابا جلوم ظاهر شد
با اخم بدی نگاه میکرد معلوم بود عصابش خورده
رها-س...سلام
بابا-سلام
از کنارم رد شد و رفت بیرون درو محکم بست
طوری که پریدم بالا
مامان-سلام کی اومدی؟
رها-سلام همین الان...این چش بود
مامان-هیچی بابا مشکل همیشگی بابا بزرگت زنگ زد بهش
رها-چی گفت بهش که انقدر شکار شد؟
مامان-برو لباستو عوض کن بیا واست تعریف کنم
رها-باش
رفتم لباسمو عوض کردم پیش مامان برگشتم
کنارش نشستم بازم داشت با نگار(مامان طاها) حرف میزد
ای بابا خدا اینا چرا همش باهمن یا باهم حرف میزنن یا پیش همن
مامان-اره عزیزم امشب میان اینجا شماهم میتونید بیاید؟ دست تنهام میدونی که چقدر گیره نمیخوام باز یه سوژه پیدا کنه بکوبه تو
سرم
نگار_................
مامان-دستت درد نکنه.....فدات.....میبینمت پس
بالاخره گوشی قطع کرد
رها-خو بگو دیگه چشیده کی میخواد بیا چرا به نگارم گفتی بیاد طاهام میاد؟
شت تازه گرفتم چه سوتی دادم
خو من چیکار به طاها دارم ؟
مامان-اروم خو میگم....عمت وقتی دید جواب رد به پسرش دادی رفته همه چیز گذاشته کف دست بابابزرگت میدونی اونم اصلا
دوست نداره تو عمل کنی اخلاقش از باباتم بدتره گیر داده که حق نداره از ایران بری باباتم پشت تو در اومده گفته رها هر کار
دلش بخواد میکنه اونم گفت امشب همشون میان اینجا تا تکلیف تو رو روشن کنن
رها-عجب آدمای فضولی اونا اصلا ۱۰ سال یه بار منو میبینن که الان تو زندگی من دخالت میکنن؟
مامان-میکنن دیگه چیکار کنیم
رها-خدایی بابا طرف منو گرفت؟
مامان-اره اولین بار بود دیدم رو حرف بابا بزرگت حرف میزنه
رها-جونززز بابا عخش خودمه دیگع
مامان-بسه جمع کن خودتو
بلند شد بره که یهو برگشت سمتم
مامان-راسی طاها هم میاد
با این حرفش واس اولین باز تو زندگیم خجالت کشیدم که اونم نفهمیدم چرا
#شکلات_تلخ
#رها
از ایسگاه مترو اومدم بیرون و پیاده به سمت خونه رفتم
تا بعد ظهر با طاها و بچه ها بودم
بعدم که خواستم بیام خونه طاها خواست برسونتم اما وسط راه باباش زنگ زد و گفت بره شرکت باهاش کار فوری داره
اونم مجبور شد منو وسط راه پیاده کنه
دیشب خواب خیلی عجیبی دیدم
خواب دیدم تو بغل طاها خوابیدم و طاها لبامو بوسید
اصلا چل شدم معلوم نیس فازم چیه
به خونه که رسیدم کلید انداختم و درو باز کردم
با باز شدن در بابا جلوم ظاهر شد
با اخم بدی نگاه میکرد معلوم بود عصابش خورده
رها-س...سلام
بابا-سلام
از کنارم رد شد و رفت بیرون درو محکم بست
طوری که پریدم بالا
مامان-سلام کی اومدی؟
رها-سلام همین الان...این چش بود
مامان-هیچی بابا مشکل همیشگی بابا بزرگت زنگ زد بهش
رها-چی گفت بهش که انقدر شکار شد؟
مامان-برو لباستو عوض کن بیا واست تعریف کنم
رها-باش
رفتم لباسمو عوض کردم پیش مامان برگشتم
کنارش نشستم بازم داشت با نگار(مامان طاها) حرف میزد
ای بابا خدا اینا چرا همش باهمن یا باهم حرف میزنن یا پیش همن
مامان-اره عزیزم امشب میان اینجا شماهم میتونید بیاید؟ دست تنهام میدونی که چقدر گیره نمیخوام باز یه سوژه پیدا کنه بکوبه تو
سرم
نگار_................
مامان-دستت درد نکنه.....فدات.....میبینمت پس
بالاخره گوشی قطع کرد
رها-خو بگو دیگه چشیده کی میخواد بیا چرا به نگارم گفتی بیاد طاهام میاد؟
شت تازه گرفتم چه سوتی دادم
خو من چیکار به طاها دارم ؟
مامان-اروم خو میگم....عمت وقتی دید جواب رد به پسرش دادی رفته همه چیز گذاشته کف دست بابابزرگت میدونی اونم اصلا
دوست نداره تو عمل کنی اخلاقش از باباتم بدتره گیر داده که حق نداره از ایران بری باباتم پشت تو در اومده گفته رها هر کار
دلش بخواد میکنه اونم گفت امشب همشون میان اینجا تا تکلیف تو رو روشن کنن
رها-عجب آدمای فضولی اونا اصلا ۱۰ سال یه بار منو میبینن که الان تو زندگی من دخالت میکنن؟
مامان-میکنن دیگه چیکار کنیم
رها-خدایی بابا طرف منو گرفت؟
مامان-اره اولین بار بود دیدم رو حرف بابا بزرگت حرف میزنه
رها-جونززز بابا عخش خودمه دیگع
مامان-بسه جمع کن خودتو
بلند شد بره که یهو برگشت سمتم
مامان-راسی طاها هم میاد
با این حرفش واس اولین باز تو زندگیم خجالت کشیدم که اونم نفهمیدم چرا
#شکلات_تلخ
۴۳.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.