رمان آخرین بوسه🤤
رمان آخرین بوسه🤤
پارت اول...👇
نیکا:( آخه من ده ملیارد از کجا بیارم؟!)
رئیس نیکا:( تو پول نداشتی چرا با یه سراف [سراف ها آدمایی هستن که کار خلاف میکنن] شروع به کار کردی!)
نیکا:(نمیدونستم قراره انقد وضع کاریم خراب شه😭)
رئیس نیکا:( به من ربطی نداره تا اخر این ماه باید بدهیتو بدی)
نیکا:( خب کار دیگه ای که ارزشش اندازه این پول باشه بهم بگو انجاممیدم)
رئیس نیکایکم فکر کرد بعد گفت:( یک ماموریت برات دارم)
نیکا:(چییی😆)
رئیس نیکا:( کشتن آدم)
نیکا :(هاااا😐)
رئیس نیکا:( گفتم که، کشتن یه آدم)
نیکا:( من آدم نمیکشم!)
رئیس نیکا:( تو بخاطر تصویه بدهیت باید اونو بکشی با ده میلیارد بهم بدی؛ انتخاب با خودته تا ماه دیگه وقت داری)
نیکا همونطور که اشک از چشماش پایین میریخت با صدای لرزون و پر از بغض گفت:( قبوله ، کی رو باید بکشم؟؟)
رئیس نیکا لبخند زد و بعد یک کاغذ که مشخصات آدمی که نیکا باید میکشت رو بهش داد .
نیکا برگه رو گرفت و رفت . اشکاش تند تند پایین میریخت ، سوار ماشینش شد و با چشمای پر از اشک برگه رو نگاه کرد ، نیکا:( متین امینی توی تهران به آدرس ....[نویسنده:دیه ببخشید آدرس خونه متینو ندارم😂]
نیکا اشکاشو پاک کرد و گفت :( این که یه پسر جوونه من چجوری باید بکشمش؟!)
یکم بعد نیکا رفت به جایی که متین زندگی میکرد ، وقتی رسید اول نگاهی به خونه انداخت، یک خونه باکلاس داشت جلوی خونه دوتا ماشین گرون قیمت بودن . نیکا با خودش گفت:( آخه این یارو با این ابهتش چجوری میتونه نگهبان نداشته باشه من چجوری بکشمش)
همون لحظه متین با کت شلوار و دو تا بادیگارد از در بیرون اومد یکی از بادیگاردا رفت پشت فرمون و یکی دیگه اول در رو واسه متین باز کرد بعد خودش رفت کنار متین نشست .
نیکا دستش رو مشت کرد بعد پشت ماشین متین به راه افتاد .
❤🩹اگه پارت بعدی رو میخوای لایکای این پارتو به ده برسون❤🩹
پارت اول...👇
نیکا:( آخه من ده ملیارد از کجا بیارم؟!)
رئیس نیکا:( تو پول نداشتی چرا با یه سراف [سراف ها آدمایی هستن که کار خلاف میکنن] شروع به کار کردی!)
نیکا:(نمیدونستم قراره انقد وضع کاریم خراب شه😭)
رئیس نیکا:( به من ربطی نداره تا اخر این ماه باید بدهیتو بدی)
نیکا:( خب کار دیگه ای که ارزشش اندازه این پول باشه بهم بگو انجاممیدم)
رئیس نیکایکم فکر کرد بعد گفت:( یک ماموریت برات دارم)
نیکا:(چییی😆)
رئیس نیکا:( کشتن آدم)
نیکا :(هاااا😐)
رئیس نیکا:( گفتم که، کشتن یه آدم)
نیکا:( من آدم نمیکشم!)
رئیس نیکا:( تو بخاطر تصویه بدهیت باید اونو بکشی با ده میلیارد بهم بدی؛ انتخاب با خودته تا ماه دیگه وقت داری)
نیکا همونطور که اشک از چشماش پایین میریخت با صدای لرزون و پر از بغض گفت:( قبوله ، کی رو باید بکشم؟؟)
رئیس نیکا لبخند زد و بعد یک کاغذ که مشخصات آدمی که نیکا باید میکشت رو بهش داد .
نیکا برگه رو گرفت و رفت . اشکاش تند تند پایین میریخت ، سوار ماشینش شد و با چشمای پر از اشک برگه رو نگاه کرد ، نیکا:( متین امینی توی تهران به آدرس ....[نویسنده:دیه ببخشید آدرس خونه متینو ندارم😂]
نیکا اشکاشو پاک کرد و گفت :( این که یه پسر جوونه من چجوری باید بکشمش؟!)
یکم بعد نیکا رفت به جایی که متین زندگی میکرد ، وقتی رسید اول نگاهی به خونه انداخت، یک خونه باکلاس داشت جلوی خونه دوتا ماشین گرون قیمت بودن . نیکا با خودش گفت:( آخه این یارو با این ابهتش چجوری میتونه نگهبان نداشته باشه من چجوری بکشمش)
همون لحظه متین با کت شلوار و دو تا بادیگارد از در بیرون اومد یکی از بادیگاردا رفت پشت فرمون و یکی دیگه اول در رو واسه متین باز کرد بعد خودش رفت کنار متین نشست .
نیکا دستش رو مشت کرد بعد پشت ماشین متین به راه افتاد .
❤🩹اگه پارت بعدی رو میخوای لایکای این پارتو به ده برسون❤🩹
۵.۳k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.