بازمانده

بازمانده
فصل دو' پارت ۶'

ناامیدی رو میشد از لحن صداش تشخیص داد، دنیا به اندازه کافی بد بود ماهم به اندازه کافی مشکل داشتیم، ولی نه تنها از مشکلات‌مون کم نمی‌شد بلکه هرروز به‌شون افزوده میشد انگار پایان ماهم نزدیک بود خیلی نزدیک!
یونجی:ناامید نباشین، هردری که بسته بشه در بعدی باز میشه، باهم فکر می‌کنیم آخرش یه راهی هست.
شوگا:فکر نکنم، اگه خدا می‌خواست زودتر از اینا به‌مون کمک می‌کرد و یه راه نشون‌مون می‌داد.
یونجی:این چه حرفیه! بار‌ها شده تو اوج ناامیدی کمک‌مون کرده فقط باید صبور باشیم شاید زمانش نیست، شاید باید صبر کرد شاید باید بیشتر جنگید.
جیمین:ما خسته‌ایم، ما مدت‌هاست تلاش برای زنده موندن می‌کنیم بااینکه هیچکی نمی‌دونه آخر این قصه به کجا می‌رسه!
یونجی:بالاخره روزش می‌رسه بیاین الان بیشتر برای زندگی تلاش کنیم آخرش یه راهی هست باور کنین.

یوری ویو
چشمام قفل در بود، در که از پشت قفل شده بود، اتاق تاریک و سرد، پنجره‌ای دیده نمی‌شد و نور لامپ کوچک که از سقف اتاق آویزان بود اتاق رو به قدری روشن کرده بود، هردو به میله وسط اتاق که از سقف به کف اتاق محکم شده بود وصل بودیم. حتی نمی‌شد تکون به خود داد، مچ دستم با دستبند های آهنی به میله وصل شده بود.
تهیونگ:بیداری؟
سرم رو به میله چسبوندم و گفتم:خیلی وقته بیدارم.
تهیونگ:حالت خوبه!
یوری:تو چه فکر می‌کنی. چرا به اینجا رسیدیم!
تهیونگ:باید زودتر فرار می‌کردی.
یوری:می‌خواستی تنهات بزارم اونم تو دست این وحشی‌‌ها!
تهیونگ:یکارش می‌کردم ولی اینجا بودن تو واسم دردناکه.
یوری:من از پس خودم برمیام بیا دنبال یه راه فرار باشیم.
تهیونگ:بقیه! بنظرت حالشون خوبه؟
یوری:امیدوارم.

جونگ‌کوک ویو
'فردا اون روز'
تموم شب رو تو برج نگهبانی بودم، با اینکه نوبت من برای نگهبانی نبود ولی شب سختی برای خوابیدن بود، اینکه خسته باشی و نیاز داشته باشی به خواب ولی چشماتو نتونی روی هم بزاری چون قلبت آروم نداشت.
با طلوع خورشید کم‌کم زامبی‌ها هم از زمین‌های اطراف‌مون محو شدن، مردم تو اردوگاه با شنیدن صدا هشدار وسط محوطه اردوگاه برای شنیدن موضوع که اول صبحی اونارو بیدار کرده بود جمع شدند.
نامجون هیونگ جلوتر از همه ایستاد و با چشمای بی‌خوابش نگاهی زودگذری به اطرافش انداخت و بعد با قفل کردن دستاش روی کمرش شروع کرد به صحبت که هریک با شنیدنش متفکر و نگران می‌شدند.


غلط املایی بود معذرت 🤍💖
دیدگاه ها (۲)

بازمانده فصل دو' پارت ۷'نامجون:صحبت رو با خبر‌های بد شروع می...

بازمانده فصل دو' پارت ۸'با سر تایید کرد و جهت مخالفم کنار ته...

بازمانده فصل دو' پارت ۵'شاخه‌های درخت همه تکون خوردن و کلاغ‌...

بازمانده فصل دو' ادامه پارت ۴'همین جمله بود که افرادش به سمت...

پارت : ۱۸

فیک وسپریا 1

جدیدا خیلی از اینا میاد برام تو فوریومآقااا منم از اینا میخو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط