بازمانده

بازمانده
فصل دو' پارت ۸'

با سر تایید کرد و جهت مخالفم کنار تهیونگ نشست، درب جعبه کمک‌های اولیه که با خود آورده بود رو باز کرد و آهسته‌آهسته شروع کرد به پانسمان زخم تهیونگ، اول سه میخ که تو رانش فرو رفته بود رو درآورد و بعد بخیه زد و باند پیچید.
نزدیک در رفته بود که دوباره برگشت، تازه متوجه وضعیت بد جسمی‌ش شدم، زیر چشماش گود افتاده بود، گوشه چشم چپش کبود بود، و لب‌هاش ترک برداشته بودن. پیراهن کرمی که خاکی شده بود تنش بود با شلوارک که تا زانو‌هاش میومد، موهاش بهم‌ریخته بود و خودش لاغر.
*:شما از اون بیرون اومدین!
یوری:این چه سوالیه! معلوم نیست که ما از اينجا نيستيم.
*:اگه بهت‌تون کمک کنم تا از اینجا فرار کنین...منم با خودتون میبرین؟
یوری:تو! میخوای کمک کنی تا ما فرار کنیم!؟
با سر تایید کرد و منتظر حرف من موند.
یوری:ولی چرا؟
*:من اينجا یه برده‌ام، یه عروسک که شبانه ازش استفاده می‌کنین دلیلی ندارم تا اينجا بمونم و تنهایی نمی‌تونم فرار کنم چون جایی برای موندن ندارم.
یوری:ولی اگه دروغ بگی!
*:دروغی درکار نیست، وضعیتم رو ببين این خودش میتونه دلیلی باشه تا شما اعتماد کنین.
تهیونگ:ما گول حرفات رو نمی‌خوریم.
یوری:چطور میخوای فرار کنیم، راهی بلدی؟
*:نگهبانی شب‌ها بیشتر میشه و اونایی که شب رو نگهبانی بودن روز میخوابن روز یه تیم پنج و یا چهار نفره بیرون از کمپ میرین و تعداد کمی از نیرو توی کمپ باقی می‌مونن، میشه ظهر و یا عصر فرار کرد. و اینکه طبقه هم‌کف یه راه هست تونل، البته‌ درش قفله ولی اون تنها راه نجاته.
تهیونگ:بهش گوش ندی...
*:اگه موافقین امشب یجوری کلید‌های دستبند رو ازشون می‌گیرم تا دستاتون رو باز کنم.
تهیونگ:یوری ما نمی‌تونیم بریم اگه موقع فرار گیر بیوفتیم باور کن که می‌میریم!
یوری:مگه راهی دیگه‌ای هم هست؟ این یه فرصته مهم نیست زنده می‌مونیم و یا می‌میریم دوس ندارم اینجا بمونم.
*:شب برمی‌گردم.


جونگ‌کوک ویو
مین‌جی:اوپا!
افکارم رو پس زدم، و قبل اینکه غذا بسوزه قابلمه رو از روی شعله آتش برداشتم. روی میز گذاشتم و به مین‌جی کمک شدم تا روی صندلی بشینه، خونه سوت وکور شده بود، بیرونم دست کمی از خونه نداشت، افراد که تو پناهگاه بود همه ساعت‌ها بود که از خونه‌هاشون بیرون نیومده بودن، مردم از اون بیرون می‌ترسیدند ولی راهی بود! یا اینجا موندن و مُردن و یا از اینجا رفتن که اونم تضمین زنده بودن‌شون رو نمی‌کرد.
مین‌جی:نگران نباش، قرار نیست زندگی اینجوری ادامه پیدا کنه.
جونگ‌کوک:تو! تو اینارو...
مین‌جی:اونی بهم می‌گفت.
بشقابش رو جلوش گذاشتم و بعد با لبخند مصنوعی در جواب حرفش گفتم‌:به زودی ما نجات پیدا می‌کنیم.
دیدگاه ها (۳)

بازماندهفصل دو' پارت ۹'نامجون ویویونجی:دوباره که تنها اومدی!...

بازماندهفصل دو' پارت ۱۰'دستام رو دستبند زدنُ وادارم کردن تا ...

بازمانده فصل دو' پارت ۷'نامجون:صحبت رو با خبر‌های بد شروع می...

بازمانده فصل دو' پارت ۶'ناامیدی رو میشد از لحن صداش تشخیص دا...

پارت : ۱۸

black flower(p,269)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط