پارت ۴
رفتم دنبال متیو
که بلاخره بهش رسیدم
بهش گفتم چرا اونجوری نگام میکنی مگه تقسیر منه که کلاه گفت رفتم تو گیریفیندور
متیو گفت:نه ولی اگه یه زره اگه یه زره اخلاقات شبیه ریدلاباباشه میتونستی آبروی خوانوادمون رو حفظ کنی
تا خواستم حرف بزنم گفت او یادم نبود دوستیتو بادشمنمون رو بهت تبریک بگم
گفتم دوستی باکی
گفت دوستی با هری پاتر
(🫠از این به بعد وقتی میخان حرف بزنن اسم مینویسم )
ا.ت چرا مگه چیکار کرده
متیو :یادت میاد بابا رو چهار سال ندیدیم
ا.ت آرا یادمه ولی چه ربتی به هری داره
متیو:بابا وقتی خواست برای هورکراکس جدیدش آدم بکشه رفت سراغ خوانواده پاتر
لیلی و جیمز رو کشت ولی هری رو نتونست بکشه و طلسمش برگشت به خودش و بابا تا لب مرزمرگ رفت واسه همین چهار سال نبود
ا.ت یعنی به خاتر هری بابا ضعیف شده
متیو:آره ولی اگه شما با اون پسره ی آشغال دوست نمی شدی حد عقل میشد بهت گفت خانم ریدل ولی از الان به بعد نه من خواهری به اسم ا.ت دارم و نه تو برادری به اسم متیو
بعد از حرفش متیو خودشو قیب کرد و رفت خوابگاه اسلیترین منم بدوبدو رفتم توی دستشویی که مارتل نالان بود نشستم انقدر گریه کردم که به زور نفسم بالا میومد
آخرین چیزی که شنیدم صدای هرماینی بود که کمک میخواست و بعد سیاهی
💖پارت بعد رو امروز میزارم که پارت آخره 💖
احتمالا یک ساعت یا کمتر پارت جدید رو بزارم💫
که بلاخره بهش رسیدم
بهش گفتم چرا اونجوری نگام میکنی مگه تقسیر منه که کلاه گفت رفتم تو گیریفیندور
متیو گفت:نه ولی اگه یه زره اگه یه زره اخلاقات شبیه ریدلاباباشه میتونستی آبروی خوانوادمون رو حفظ کنی
تا خواستم حرف بزنم گفت او یادم نبود دوستیتو بادشمنمون رو بهت تبریک بگم
گفتم دوستی باکی
گفت دوستی با هری پاتر
(🫠از این به بعد وقتی میخان حرف بزنن اسم مینویسم )
ا.ت چرا مگه چیکار کرده
متیو :یادت میاد بابا رو چهار سال ندیدیم
ا.ت آرا یادمه ولی چه ربتی به هری داره
متیو:بابا وقتی خواست برای هورکراکس جدیدش آدم بکشه رفت سراغ خوانواده پاتر
لیلی و جیمز رو کشت ولی هری رو نتونست بکشه و طلسمش برگشت به خودش و بابا تا لب مرزمرگ رفت واسه همین چهار سال نبود
ا.ت یعنی به خاتر هری بابا ضعیف شده
متیو:آره ولی اگه شما با اون پسره ی آشغال دوست نمی شدی حد عقل میشد بهت گفت خانم ریدل ولی از الان به بعد نه من خواهری به اسم ا.ت دارم و نه تو برادری به اسم متیو
بعد از حرفش متیو خودشو قیب کرد و رفت خوابگاه اسلیترین منم بدوبدو رفتم توی دستشویی که مارتل نالان بود نشستم انقدر گریه کردم که به زور نفسم بالا میومد
آخرین چیزی که شنیدم صدای هرماینی بود که کمک میخواست و بعد سیاهی
💖پارت بعد رو امروز میزارم که پارت آخره 💖
احتمالا یک ساعت یا کمتر پارت جدید رو بزارم💫
- ۱۰۹
- ۱۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط