پارت دو
مثل مجسمه وایساده بودم ، مغزم دستور حرکت کردن و حرف زدن رو نمیداد
باورم نمیشد اون .... اون اینجا با دوستاش چیکار داره ؟
من به سختی اونو فراموش کردم حالا چرا اومده ؟
به خودم اومدم و صدای یکی رو شنیدم که دم گوشم میگفت
یانگ : هی ازشون پذیرایی کن دیگه منتظر تو هستن
من : ببخشید بعدا علتش رو بهت توضیح میدم
به آرومی و تند تند جوری که اونا نفهمن گفتم و نفس عمیقی کشیدم و ازشون پذیرایی کردم
من : چی میل دارین ؟
جیمین : هی وو دوهی هستی ؟
جونگ کوک : دختر چقدر بزرگ شدی
من جوابی ندادم چون میدونستم اگه بخوام جواب بدم بغضم میشکنه تا الانم به زور تحمل کردم تا گریه نکنم
جیهوپ : تو شوگا خیلی بهم میومدین
جین : آره بهم میومدن
تهیونگ : ولی چرا بهم زدین واسم سواله
نامجون : هی بچه ها
نتونستم طاقت بیارم دیگه صبرم ته کشید
دستم با هر جملشون بیشتر مشت میشد
این عادتم بود وقتی ناراحت یا عصبی بودم این اتفاق می افتاد ولی الان نمیتونم تحمل کنم نه نمیشه باید زر بزنم
به حرف اومدم و بغضم رو قورت دادم و گفتم : محض اطلاعتون من اونی نبودم که توی روز ولنتاین از قصد با دوست دختر احمقم قرار گذاشتم تا بیاد پارک و با صحنه ی یه بوسه فرانسوی مواجه بشه که بفهمه من دیگه اونو دوست ندارم و عاشق اون ک..ص...کشم
فلش بک به اون موقع :
امروز روز ولنتاین بود و خیلی خوشحال بودم
خوشحال بودم از این که یونگی هنوز منو دوست داره و به خاطر این که یه بچه پرورشگاهی ام منو ول نکرده
به گفته خودش اون منو به خاطر خودم دوست داره و به این چیزها کاری نداره
حاضر شده بودم و یه لباسی که خود یونگی برام خریده بود و دوسش داشتم رو پوشیدم و پاکت هدیه ام رو برداشتم و زدم از پرورشگاه بیرون
رفتم همون پارک رو به روی پرورشگاه
اونجا همدیگه رو میدیدیم ولی وقتی دیدمش و رفتم پیشش داشت بایکی دیگه لب میگرفت
با...باورم نمیشد
کادو رو پرت کردم سمتش که فهمید و دختره رو هول داد و اومد سمتم
دویدم و نزاشتم بیاد دنبالم
من: خیلی عوضی هستی من دوست داشتم و دارم اما تو
دیگه هیچ وقت نیا دنبالم نمیخوام ببینمت
یونگی : وایسا توضیح میدم لطفا دوهیییییی (فریااااد)
زمان حال :
من : هه خب به نظرت باهاش بهم نمیزدی ؟
یونگی : خب از نظر من صبر میردم اول اون طرف زر بزنه بعد تصمیم میگرفتم
هنوز صداش بم و دورگه بود درست مثل قبل
هنوز با صداش قلبم تند تند میزنه
دلم میخواد قلبم رو از جا در بیارم ولی نمیشه
من با لکنت گفتم : م..من چیزی رو ک....که باید رو دی...دیدم دیگه لازم به توضیح تو نبود
یونگی : باشه پس بعدا اختلافاتمون رو حل میکنیم الان باید بری وسایلت رو جمع کنی و دختر خوبی باشی
من با کنجکاوی و تعجب و همین طور کمی عصبی پرسیدم : بله ؟
باورم نمیشد اون .... اون اینجا با دوستاش چیکار داره ؟
من به سختی اونو فراموش کردم حالا چرا اومده ؟
به خودم اومدم و صدای یکی رو شنیدم که دم گوشم میگفت
یانگ : هی ازشون پذیرایی کن دیگه منتظر تو هستن
من : ببخشید بعدا علتش رو بهت توضیح میدم
به آرومی و تند تند جوری که اونا نفهمن گفتم و نفس عمیقی کشیدم و ازشون پذیرایی کردم
من : چی میل دارین ؟
جیمین : هی وو دوهی هستی ؟
جونگ کوک : دختر چقدر بزرگ شدی
من جوابی ندادم چون میدونستم اگه بخوام جواب بدم بغضم میشکنه تا الانم به زور تحمل کردم تا گریه نکنم
جیهوپ : تو شوگا خیلی بهم میومدین
جین : آره بهم میومدن
تهیونگ : ولی چرا بهم زدین واسم سواله
نامجون : هی بچه ها
نتونستم طاقت بیارم دیگه صبرم ته کشید
دستم با هر جملشون بیشتر مشت میشد
این عادتم بود وقتی ناراحت یا عصبی بودم این اتفاق می افتاد ولی الان نمیتونم تحمل کنم نه نمیشه باید زر بزنم
به حرف اومدم و بغضم رو قورت دادم و گفتم : محض اطلاعتون من اونی نبودم که توی روز ولنتاین از قصد با دوست دختر احمقم قرار گذاشتم تا بیاد پارک و با صحنه ی یه بوسه فرانسوی مواجه بشه که بفهمه من دیگه اونو دوست ندارم و عاشق اون ک..ص...کشم
فلش بک به اون موقع :
امروز روز ولنتاین بود و خیلی خوشحال بودم
خوشحال بودم از این که یونگی هنوز منو دوست داره و به خاطر این که یه بچه پرورشگاهی ام منو ول نکرده
به گفته خودش اون منو به خاطر خودم دوست داره و به این چیزها کاری نداره
حاضر شده بودم و یه لباسی که خود یونگی برام خریده بود و دوسش داشتم رو پوشیدم و پاکت هدیه ام رو برداشتم و زدم از پرورشگاه بیرون
رفتم همون پارک رو به روی پرورشگاه
اونجا همدیگه رو میدیدیم ولی وقتی دیدمش و رفتم پیشش داشت بایکی دیگه لب میگرفت
با...باورم نمیشد
کادو رو پرت کردم سمتش که فهمید و دختره رو هول داد و اومد سمتم
دویدم و نزاشتم بیاد دنبالم
من: خیلی عوضی هستی من دوست داشتم و دارم اما تو
دیگه هیچ وقت نیا دنبالم نمیخوام ببینمت
یونگی : وایسا توضیح میدم لطفا دوهیییییی (فریااااد)
زمان حال :
من : هه خب به نظرت باهاش بهم نمیزدی ؟
یونگی : خب از نظر من صبر میردم اول اون طرف زر بزنه بعد تصمیم میگرفتم
هنوز صداش بم و دورگه بود درست مثل قبل
هنوز با صداش قلبم تند تند میزنه
دلم میخواد قلبم رو از جا در بیارم ولی نمیشه
من با لکنت گفتم : م..من چیزی رو ک....که باید رو دی...دیدم دیگه لازم به توضیح تو نبود
یونگی : باشه پس بعدا اختلافاتمون رو حل میکنیم الان باید بری وسایلت رو جمع کنی و دختر خوبی باشی
من با کنجکاوی و تعجب و همین طور کمی عصبی پرسیدم : بله ؟
- ۲.۰k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط