ای ز زلفت حلقهای بر پای دل

ای ز زلفت حلقه‌ای بر پای دل
گر درین حلقه نباشد وای دل

هر که را سودای تو در سر بود
در دوکونش می‌نگنجد پای دل

غرقهٔ گرداب حیرت از تو شد
کشتی اندیشه در دریای دل

آن سعادت کو که بتوانیم گفت
با تو ای شادی جان غمهای دل

نه دلم را در غمت پروای من
نه مرا در عشق تو پروای دل

رفته همچون آب در اجزای خاک
آتش عشق تو در اجزای دل

چون غمت را غیر دل جایی نبود
هست دل جای غم و غم جای دل

هر دو عالم چیست نزد عارفان
ذره‌ای گم گشته در صحرای دل

سیف فرغانی چو حلقه بسته‌دار
جان خود پیوسته بر درهای دل


سیف فرغانی
دیدگاه ها (۴)

رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا راتا کی کنیم بی تو صبری که نیست...

از کف ایام امان کس نیافتوز روش دهر زمان کس نیافتشام و سحر هس...

در این عهد از وفا بوئی نمانده استبه عالم آشنارویی نمانده است...

...جانا ز فراق تو این محنت جان تا کیدل در غم عشق تو رسوای جه...

شده ام در قفس خاطره ها زندانیدردم این است که هم دردی و هم در...

آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیستسخت روان می‌رود سرو خرامان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط