در این عهد از وفا بوئی نمانده است

در این عهد از وفا بوئی نمانده است
به عالم آشنارویی نمانده است

جهان دست جفا بگشاد آوخ
وفا را زور بازویی نمانده است

چه آتش سوخت بستان وفا را
که از خشک و ترش بویی نمانده است

فلک جائی به موی آویخت جانم
کز آنجا تا اجل مویی نمانده است

به که نالم که اندر نسل آدم
بدیدم آدمی خویی نمانده است

نظر بردار خاقانی ز دونان
جگر میخور که دلجویی نمانده است


خاقانی
دیدگاه ها (۵)

از کف ایام امان کس نیافتوز روش دهر زمان کس نیافتشام و سحر هس...

ای ز زلفت حلقه‌ای بر پای دلگر درین حلقه نباشد وای دلهر که را...

کار عشق از وصل و هجران درگذشتدرد ما از دست درمان درگذشتکار، ...

مست تمام آمده است بر در من نیم شبآن بت خورشید روی و آن مه یا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط