عشق اجباری پارت هفتم

عشق اجباری پارت هفتم
همون لحظه یک دفعه پسره داد زد...
رامون: بگو... یالا بگو اون لعنتی کجاست؟
نمی فهمیدم چرا داشت این کار رو میکرد
منظورش چیه؟
آماندا: ها... چی داری میگی!
+گفتم بگو اون مرتـ☆یکه کجاست؟
_ من از کجا بدونم؟!
+ تو به اون اصلحه فروختی میفهمی؟
_ خب آره ولی از کجا بدونم اون کجاست!
+خب...
بلنگو: خانم ها و آقایون آقای رامون الان میان تا همسر آینده شون رو انتخاب کنن.
آماندا: لعنتی این بلنگو همیشه میپره وسط جاهای حساس.
رامون: زود باش باید بریم داخل.
+ آهان باشه تو برو من الان میام.
_ خب پس زود بیا.
بعد از رفتن اون پسره همین طور داشتم میرفتم سمت سالن که یک دفعه یادم اومد...
ببخشید اگه این یکم کوتاه شد😑
دیدگاه ها (۱)

پوروفایلم عوض شد (✷‿✷)

عشق اجباری پارت هشتم همین طور که داشتم به سمت سالن میرفتم یک...

عشق اجباری پارت ششم همین که پسره خواست حرف بزنه یک دفعه... ب...

☺️❤

j_k رمان

My sweet trouble 50✨کنار هم دراز کشیده بودیم: من بدون تو آرو...

Dark Blood p9

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط