جیهوپ: دیگ خبری از بغل کردن و بوسیدن نیس رف بیرون شروع ب
جیهوپ: دیگ خبری از بغل کردن و بوسیدن نیس رف بیرون شروع ب گریع کردن شدم هق....من چطوری بدون...بغلش بخوابم هق( با گریه)
یونگی ویو: امروز میخواسم ب ات و جیهوپ سر بزنم ببینیم رابطهی دختر و پدری چجوری شدع رسیدم ب عمارتش از ماشین پیاده و رفتم داخل دیدم جیهوپ نشستع روی کاناپه و داش سیگار میکشید اونم لباسش خونی بود
یونگی: چیکارش کردی
جیهوپ: کاری کردم ک ادب شع(سرد)
یونگی: الان کجاس
جیهوپ: ت اتاق(سرد)
رفتم بالا در اتاقو زدم دید ات با بدن زخمی و کبود نشستع روی تخت داش گریع میکرد
رفتم پیشش بغلش کردم
ات: هق....عمو هوپی بابا گفتع دیگ خبری از بغل نیس
یونگی: اون بُز ترو زد هنوزم دوسش داری
ات: تخصیر من بود هق
موهاشو نوازش کردم
یونگی: وسایلتو جمع کن بیا خونهی ما
ات: پس بابام چی؟
یونگی: اونو ک میتونی ببینی دوبارع ولی الان بیا خونهی ما
دستشو کشید رو دماغش
ات: ب..باشع
رفتم کیفمو برداشتم و چند تا لباس گذاشتم و لباسامو پوشیدم و رفتم پیش عمو یونگی
ات: بریم
یونگی: بریم
از راه پله اومدیم دیدم بابا داشت سیگار میکشید
یونگی: من اتو میبرم دوبارع میارمش تو لیاقت دختر ب این خوبی رو نداری
جیهوپ شونه هاشو ب معنی به من چه انداخت
منو عمو رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
ات: عمو تو زن داری
یونگی: معلومه ک دارم(خنده)
ات: بچه چی؟
یونگی: ی پسر دارم و ی دختر ک ۵ ماهشع
ات: اخیییی هنو تو شکم مامانشع
یونگی: اره(خنده)
چیزی نگفتیم تا رسیدیم عمو دستمو گرفت و برم داخل ک ی زن و ی پسرو دید
بورام: خوش اومدی عزیزم اا این دختر هوپیه
یونگی: اره شاید چند روزی اینجا بمونع
ات: سلام من اتم
بورام: سلام عزیزم منم بورام همسر یونگی
اومد گونمو نوازش کرد چ زن مهربونی بود درست مثل شوهرش
بورام: عزیزم اون پسرمه هوانگ سو
هوانگ سو: سلام
ات: سلام
بورام عزیزم برو بالا وسایلتو اونجا بزار ی لبخند زدم و چشمی گفتم و رفتم بالا وسایلمو گذاشتم ک در اتاق باز شد هوانگ سو بود
هوانگ سو: ات بیا یکم حرف بزنیم
ات: باشه دنبالش رفتم ک رفتم توی اتاق ک تمش قرمز و سفید بود
رفتیم نشستیم روی تخت
هوانگ سو: خب ات گیم بلدی
ات: اره
هوانگ سو: پس بیا ی چن دست بازی بزنیم
رفیتم نشستیم هدفونمونو گذاشتیم و شروع ب گیم زدن شدیم بعد چند دست بازی هوانگ سو گفت: اهههه تاحالا هیچ وق نباختم
ات: اشکال ندارع( خنده)
راسی چند سالتع
هوانگ سو: ۱۶ تو
ات: منم ۱۵
در اتاق باز شد
یونگی: بیاین شام بخورین رفتیم پایین و شروع ب خوردن شدیم
بورام: میبینم خیلی صمیمی شدین(خنده)
هوانگ سو: اره ات باحاله و اون اولین نفری هس ک منو توی بازی شکست داد( خنده)
ات: خنده*
بعد چند مین سیر شدم از خاله بورام تشکر کردم و رفتم بالا روی تخت دراز کشیدم دلم برا بابا تنگ شدع
بهش زنگ زدم
___________________01√2_____________
پایون
یونگی ویو: امروز میخواسم ب ات و جیهوپ سر بزنم ببینیم رابطهی دختر و پدری چجوری شدع رسیدم ب عمارتش از ماشین پیاده و رفتم داخل دیدم جیهوپ نشستع روی کاناپه و داش سیگار میکشید اونم لباسش خونی بود
یونگی: چیکارش کردی
جیهوپ: کاری کردم ک ادب شع(سرد)
یونگی: الان کجاس
جیهوپ: ت اتاق(سرد)
رفتم بالا در اتاقو زدم دید ات با بدن زخمی و کبود نشستع روی تخت داش گریع میکرد
رفتم پیشش بغلش کردم
ات: هق....عمو هوپی بابا گفتع دیگ خبری از بغل نیس
یونگی: اون بُز ترو زد هنوزم دوسش داری
ات: تخصیر من بود هق
موهاشو نوازش کردم
یونگی: وسایلتو جمع کن بیا خونهی ما
ات: پس بابام چی؟
یونگی: اونو ک میتونی ببینی دوبارع ولی الان بیا خونهی ما
دستشو کشید رو دماغش
ات: ب..باشع
رفتم کیفمو برداشتم و چند تا لباس گذاشتم و لباسامو پوشیدم و رفتم پیش عمو یونگی
ات: بریم
یونگی: بریم
از راه پله اومدیم دیدم بابا داشت سیگار میکشید
یونگی: من اتو میبرم دوبارع میارمش تو لیاقت دختر ب این خوبی رو نداری
جیهوپ شونه هاشو ب معنی به من چه انداخت
منو عمو رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
ات: عمو تو زن داری
یونگی: معلومه ک دارم(خنده)
ات: بچه چی؟
یونگی: ی پسر دارم و ی دختر ک ۵ ماهشع
ات: اخیییی هنو تو شکم مامانشع
یونگی: اره(خنده)
چیزی نگفتیم تا رسیدیم عمو دستمو گرفت و برم داخل ک ی زن و ی پسرو دید
بورام: خوش اومدی عزیزم اا این دختر هوپیه
یونگی: اره شاید چند روزی اینجا بمونع
ات: سلام من اتم
بورام: سلام عزیزم منم بورام همسر یونگی
اومد گونمو نوازش کرد چ زن مهربونی بود درست مثل شوهرش
بورام: عزیزم اون پسرمه هوانگ سو
هوانگ سو: سلام
ات: سلام
بورام عزیزم برو بالا وسایلتو اونجا بزار ی لبخند زدم و چشمی گفتم و رفتم بالا وسایلمو گذاشتم ک در اتاق باز شد هوانگ سو بود
هوانگ سو: ات بیا یکم حرف بزنیم
ات: باشه دنبالش رفتم ک رفتم توی اتاق ک تمش قرمز و سفید بود
رفتیم نشستیم روی تخت
هوانگ سو: خب ات گیم بلدی
ات: اره
هوانگ سو: پس بیا ی چن دست بازی بزنیم
رفیتم نشستیم هدفونمونو گذاشتیم و شروع ب گیم زدن شدیم بعد چند دست بازی هوانگ سو گفت: اهههه تاحالا هیچ وق نباختم
ات: اشکال ندارع( خنده)
راسی چند سالتع
هوانگ سو: ۱۶ تو
ات: منم ۱۵
در اتاق باز شد
یونگی: بیاین شام بخورین رفتیم پایین و شروع ب خوردن شدیم
بورام: میبینم خیلی صمیمی شدین(خنده)
هوانگ سو: اره ات باحاله و اون اولین نفری هس ک منو توی بازی شکست داد( خنده)
ات: خنده*
بعد چند مین سیر شدم از خاله بورام تشکر کردم و رفتم بالا روی تخت دراز کشیدم دلم برا بابا تنگ شدع
بهش زنگ زدم
___________________01√2_____________
پایون
۱۱.۱k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.