تک پارتی(درخواستی)
#تک_پارتی
#درخواستی
#جونگین
علامت ا.ت+ علامت جونگین_
وقتی بهت کم توجه میکرد و تو باهاش قهر کرده بودی...
ویو ا.ت"
همینطور که روی اوپن نشسته بودی به مرد روی مبل که چند روزه بهت بی اهمیت شده بود خیره شده بودی خیلی فکرا به سرت زده بود ولی بدترینش فکر میکردی دیگه دوست نداره با افکار ذهنیت دوباره بغضت گرفت...
سرتو پایین انداختی و هوف بلندی کشیدی از رو اوپن پریدی زمین که پات پیچ خورد و باعث شد صدات در بیاد...
+آییی
جونگین زود از رو مبل بلند شده و به کنارت امد کنارت زانو زد و با نگرانی به چشات خیره شد..
_بیب حالت خوبه؟؟؟
سرد بودن جونگین و از طرفی در پات روت جمع شده رو با اشکات بیرون دادی...
جونگین اینبار جدی و نگران تر از قبل ادامه داد..
_ا.تت حالت خوبههه؟خیلی در میکنه؟بریم بیمارستان...
بدون توجه به حرفش دستتو به پات رسونده کمی درد میکرد جوری که میتونستی تحملش کنی دستتو بلند کرده و به اوپن رسوندی خواستی بلند شی که متسفانه پات اجازه اینو بهت نداد!
اینبار جونگین عصبی از کارات دستتو گرفت و عصبی از کارات با صدای بلندی شروع کرد به حرف زدن...
_ا.ت داری چی کار میکنی دقیقا؟!
+همون کار سه روزی تو...
_منظورت چیه؟
پوزخند تلخی زدی:هیچی ولم کن...
خواستی بلند شی که محکم تر از قبل دستتو گرفت و اینبار داد زد رو سرت..
_گفتم منظورت چیه؟!
تحملت به سر رسید و تو هم با صدای بلند شروع کردی به خالی کردن خودت..
+عجب...جونگین حتا متوجه کارات هم نشدی؟میدونی چند روزه من چی میکشم؟؟
الان دیگه دوسم نداری که باهام سرد رفتار میکنی مگه نه...جونگ...
با فرود لباش به لبات حرفت تو دهنت موند و چشمات از حدقه زدن بیرون..
عمیق میبوسید جوری که تو چند ثانیه ای اون عصبانیت و کینه سه روزو از بین میبرد..
چشاتو بستی و تو هم باهاش همکاری کردی هردو عمیق لبای همو به بوسه گرفته بودین که بعد از چند دقیقه ای به دلیل نبود اکسیژن از هم جدا شدین..
جونگین با حس پشیمونی به چشات خیره شد..
_بیب من متاسفم...من نمیدونستم که عشق زندگیم داره با کارای من احمق ناراحت میشه قول میدم دیگه تکرارش نمیکنم!
خنده ای از رضایت زدی و دستاتو بهش باز کردی که با همون حالت پشیمونی محکم وارد بغلت شد و تو هم با دستات مردتو محکم بغل کرده بودی..
+ددی...؟
لبخندی زد و گفت:جونم بیب..
+عاشقتم:)
_من بیشتر!
The end. . .
#درخواستی
#جونگین
علامت ا.ت+ علامت جونگین_
وقتی بهت کم توجه میکرد و تو باهاش قهر کرده بودی...
ویو ا.ت"
همینطور که روی اوپن نشسته بودی به مرد روی مبل که چند روزه بهت بی اهمیت شده بود خیره شده بودی خیلی فکرا به سرت زده بود ولی بدترینش فکر میکردی دیگه دوست نداره با افکار ذهنیت دوباره بغضت گرفت...
سرتو پایین انداختی و هوف بلندی کشیدی از رو اوپن پریدی زمین که پات پیچ خورد و باعث شد صدات در بیاد...
+آییی
جونگین زود از رو مبل بلند شده و به کنارت امد کنارت زانو زد و با نگرانی به چشات خیره شد..
_بیب حالت خوبه؟؟؟
سرد بودن جونگین و از طرفی در پات روت جمع شده رو با اشکات بیرون دادی...
جونگین اینبار جدی و نگران تر از قبل ادامه داد..
_ا.تت حالت خوبههه؟خیلی در میکنه؟بریم بیمارستان...
بدون توجه به حرفش دستتو به پات رسونده کمی درد میکرد جوری که میتونستی تحملش کنی دستتو بلند کرده و به اوپن رسوندی خواستی بلند شی که متسفانه پات اجازه اینو بهت نداد!
اینبار جونگین عصبی از کارات دستتو گرفت و عصبی از کارات با صدای بلندی شروع کرد به حرف زدن...
_ا.ت داری چی کار میکنی دقیقا؟!
+همون کار سه روزی تو...
_منظورت چیه؟
پوزخند تلخی زدی:هیچی ولم کن...
خواستی بلند شی که محکم تر از قبل دستتو گرفت و اینبار داد زد رو سرت..
_گفتم منظورت چیه؟!
تحملت به سر رسید و تو هم با صدای بلند شروع کردی به خالی کردن خودت..
+عجب...جونگین حتا متوجه کارات هم نشدی؟میدونی چند روزه من چی میکشم؟؟
الان دیگه دوسم نداری که باهام سرد رفتار میکنی مگه نه...جونگ...
با فرود لباش به لبات حرفت تو دهنت موند و چشمات از حدقه زدن بیرون..
عمیق میبوسید جوری که تو چند ثانیه ای اون عصبانیت و کینه سه روزو از بین میبرد..
چشاتو بستی و تو هم باهاش همکاری کردی هردو عمیق لبای همو به بوسه گرفته بودین که بعد از چند دقیقه ای به دلیل نبود اکسیژن از هم جدا شدین..
جونگین با حس پشیمونی به چشات خیره شد..
_بیب من متاسفم...من نمیدونستم که عشق زندگیم داره با کارای من احمق ناراحت میشه قول میدم دیگه تکرارش نمیکنم!
خنده ای از رضایت زدی و دستاتو بهش باز کردی که با همون حالت پشیمونی محکم وارد بغلت شد و تو هم با دستات مردتو محکم بغل کرده بودی..
+ددی...؟
لبخندی زد و گفت:جونم بیب..
+عاشقتم:)
_من بیشتر!
The end. . .
۲۳.۴k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.